KhAk's Design - Persian Art


چون ايران نباشد تن من مباد      بدين بوم و بر زنده يك تن مباد


بدان اي سكندر پس از مرگ من پس از ريزش آخرين برگ من
تواني گشايي در پارس را نهي بر سرت افسر پارس را
به تخت جم و كاخ شاهنشهان قدم چون نهي بادگر همرهان
مبادا شوي غره از خويشتن كه ايران بسي پرورد همچو من




آريو برزن - سردار دلاور ايراني


آریوبَرزَن (در زبان یونانی Aριoβαρζάνης) نام سردار ایرانی بود که در کوههای پارس در برابر سپاه اسکندر مقدونی ایستادگی کرد و خود و سربازانش تا واپسین تن کشته شدند. نام آریوبرزن در پارسی کنونی به گونه آریابرزین هم گفته و نوشته می‌شود که به معنی ایرانی باشکوه است.



دويست سال بود كه كوروش بزرگ سلسله باشکوه و متمدن هخامنشي را بنياد گذاشته بود. دويست سال بود كه كشور ما نيرومندترين و صلح جوترین كشور جهان به شمار مي رفت. تخت جمشيد با عظمت و شكوه خيره كننده اش مركز فرمان‌روايي اين سرزمين پهناور بود.

در ميان اين همه شكوه و جلال ناگاه تندبادي سهمگين از سوي باختر وزيدن گرفت. اسكندر، مردي شهرت طلب، از سرزمين مقدونيه قدم بر خاك پاک ايران گذاشت و با لشكري بيكران به سوي قلب كشور ما رو آورد. اميدها به يك باره به نوميدي گراييد. آيا بايد به همين سادگي اجازه داد تا بيگانگان سرزمين مارا لگدكوب سم اسبان خود سازند؟ هرگز! هرگز! ميهن دوستان تا آخرين قطره خون خود در برابر دشمن پايداري خواهند كرد.

اسكندر گجسته با سپاه فراوان خود بخشی از خاك ايران را درنورديده بود و به سوي تخت جمشيد پيش مي آمد. براي ورود به فارس او و لشكريانش مي بايست از گذرگاهي تنگ در ميان كوه هاي سر به فلك كشيده بگذرند. از اين رو آريو برزن، سردار دلاور ايراني، تنها چاره را آن دانسته بود كه در اين گذرگاه راه را بر اسكندر و سپاه بيكران او بگيرد.

آفتاب تازه تاريكي شب را زدوده بود كه آريوبرزن، برپشت اسبي زيبا و نيرومند سپاه خود را از پشت كوه به سوي بلندترين نقطه آن به پيش راند. اسب سردار، با يال هاي فرو ريخته و دم برافراشته پيش از اسب هاي ديگر، سوار خود را به بالا مي كشيد، هر چند گامي كه برمي داشت، بادي در بيني مي افكند، نفس را به تندي بيرون مي داد و سر را بالا مي كشيد و اين چنين آشفتگي و بي تابي خود را آشكار مي ساخت. گويي او نيز از سر انجام نا گوار اما پرشكوه و سرفرازانه سوار خود آگاه است.

وقتي آريوبرزن و همراهان به بالاي كوه رسيدند، سپاهيان اسكندر وارد گذرگاه شده بودند. در اين هنگام آريوبرزن فرمان داد تا سربازانش همزمان با تیرباران سنگ هاي بزرگ را از بالاي كوه به پايين در غلتانند. سنگ ها با قدرت هرچه تمام تر به پايين كوه مي غلتيدند و در ميان سپاه اسكندر مي افتادند يا در راه به برآمدگي يا سنگي ديگر برمي خوردند و خرد مي شدند و با شدتي حيرت آور درميان مقدوني ها فرو مي آمدند و گروهي را پس از گروه ديگر نقش بر زمين مي ساختند. اسكندر كه تا آن هنگام در هيچ جا مانعي در برابر سپاه ویرانگر خود نديده بود، غرق اندوه گرديد، فرمان عقب نشيني داد و در حالي كه در هر لحظه تني چند از سپاهيانش به خاك مي غلتيدند به جلگه برگشت.

در اين هنگام يكي از اسيران جنگي كه در سرزميني بيگانه گرفتار شده بود، یا بنا به روایاتی یک چوپان، که تاریخنگاران نامش را لی‌بانی نوشته‌اند، به اسكندر پيغام داد كه من پيش از این، به اين سرزمين آمده ام و به اوضاع اين نواحي آگاهي دارم. راهي مي شناسم كه سپاه تو را به بالاي كوه مي رساند و راه گذر از کوهستان را به مقدونیان نشان می‌دهد. هنگامی كه شب از نيمه گذشته و تاريكي همه جا سايه افكنده بود، اسكندر، درحاليكه بخشي از سپاه خود را در جلگه جا گذاشته بود، در راهي كه لی‌بانی نشان داده بود پيش روي كرد.(گفته می شود اسکندر پس از پایان جنگ لی‌بانی را به خاطر خیانتش می کشد) آفتاب هنوز فروغ زرين خود را بر كوه و جلگه نتابانده بود كه سپاهيان آريوبرزن دريافتند كه دشمن از هر سو آنان را محاصره كرده است.

آيا بايد تسليم شد و چيرگي دشمن را بر خان و مان ديد و ذلت و خفت را به جان خريد يا جنگيد و خاك میهن را از خون خود گلگون كرد؟ دليران جان به کف ايران راه دوم را برگزيدند. آنان نه تنها تسليم نشدند، بلكه نبردي كردند كه پس از دوهزار و سيصد سال هنوز خاطره ي آن در يادها باقي است.





دفاع مردانه سردار آريوبرزن از خاک ميهن



نبردگاه آریوبرزن و اسکندر را در چند جای گوناگون حدس زده اند، به نظر می آید نبردگاه جایی در استان کهگیلویه و بویراحمد کنونی یا غرب استان فارس و یا بنا بر برخی روایت ها اطراف شهر ارجان یا آریاگان (بهبهان کنونی) باشد.
آریوبرزن با ۴۰ سوار و ۵۰۰۰ پیاده خود را بی‌پروا به سپاه مقدونی زد و شمار بسیاری از یونانیان را کشت و خود نیز تلفات بسیاری داد، ولی موفّق گردید از محاصرهٔ سپاه مقدونی بگریزد.

چون از محاصره بیرون آمد خواست تا به کمک پایتخت بشتابد و آن را پیش از رسیدن سپاه مقدونی اشغال کند. اما لشگر اسکندر که از راه جلگه به پارس رفته بودند، مانع او شدند. در این هنگام وی به مخاطرهٔ سختی افتاد، ولی راضی نشد تسلیم گردد. گفته می شود ایستادگی آریوبرزن یکی از چند ایستادگی انگشت شمار در برابر سپاه اسکندر بوده است.

بر پایه یادداشتهای روزانه كالیستنس مورخ رسمی اسكندر، ۱۲ اوت سال ۳۳۰ پیش از میلاد، نیروهای اسکندر مقدونی در پیشروی به سوی پرسپولیس پایتخت آن زمان ایران، در یک منطقه كوهستانی صعب العبور (دربند پارس، تكاب در كهگیلویه) با یک هنگ ارتش ایران (۱۰۰۰ تا ۱۲۰۰ نفر) به فرماندهی آریو برزن رو به رو شد و از پیشروی باز ایستاد. این هنگ چندین روز مانع ادامه پیشروی ارتش ده ها هزار نفری اسكندر شده بود كه مصر، بابل و شوش را پیشتر گرفته بود و در سه جنگ، داریوش سوم را شكست و فراری داده بود. سرانجام این هنگ با محاصره كوهها و حمله به افراد آن از ارتفاعات بالاتر از پای درآمد و فرمانده سرسخت آن نیز برخاک افتاد.

مورخ دربار اسكندر نوشته است كه اگر چنین مقاومتی در نبرد گوگمل در (كردستان كنونی عراق) در برابر ما صورت گرفته بود، شكست مان قطعی بود. در گوگمل با خروج غیر منتظره داریوش سوم از صحنه، واحدهای ارتش ایران نیز كه در حال پیروز شدن بر ما بودند؛ در پی او دست به عقب نشینی زدند و ما پیروز شدیم. داریوش سوم در جهت شمال شرقی ایران فرار كرده بود و آریو برزن در ارتفاعات جنوب ایران و در مسیر پرسپولیس به ایستادگی ادامه می داد.

نبرد سپاه آریوبرزن شگفت آور بود. آريوبرزن با شمار اندکی سوار و پياده خود را به سپاه عظيم دشمن زد. گروهی بسيار از آنان را به خاک افكند و با اينكه بسياری از سربازان خود را از دست داد، توانست حلقه ی سپاه دشمن را بشكافد. او می خواست زودتر از یونانیان خود را به تخت جمشيد برساند تا بتواند از آن دفاع كند. در اين هنگام آن قسمت از سپاه اسكندر كه در جلگه مانده بود، راه را بر او گرفت. لازم به یادآوری است که یوتاب (به معنی درخشنده و بیمانند) خواهر آریو برزن نیز فرماندهی بخشی از سپاهیان برادر را برعهده داشت و در کوه ها راه را بر اسکندر بست. یوتاب همراه برادر به مقابله با سپاه اسکندر رفتند و به خاطر نبود نیروی کافی همگی به دست سپاه اسکندر کشته شدند و جنگ هنگامی به پایان رسید که آخرین سرباز پارسی زیر فرمان آریوبرزن به خاک افتاده بود.

در کتاب آتیلا نوشته ی لویزدول آمده که در آخرین نبرد او اسکندر که از شجاعت او خوشش امده بود به او پیشنهاد داده بودکه تسلیم شود تا مجبور به کشتن او نشود ولی آریوبرزن گفته بود: (شاهنشاه ایران مرا به اینجا فرستاده تا از این مکان دفاع کنم و من تا جان در بدن دارم از این مکان دفاع خواهم کرد.) اسکندر نیز در جواب او گفته بود: (شاه تو رفته. تو نیز تسلیم شو تا به پاس شجاعتت تو را فرمانروای ایران کنم.) ولی آریو برزن جواب داده بود: (پس حالا که شاهنشاه رفته من نیز در این مکان می مانم و آنقدر مبارزه میکنم تا بمیرم).
واسکندر که پایداری او را دیده بود دستور داد تا او را از راه دور و با نیزه و تیر بزنند. و آنها آنقدر با تیر و نیزه اورا زدند که یک نقطه ی سالم در بدن او باقی نماند. پس از مرگ آریوبرزن، او را در همان محل به خاک سپردند
و روی قبر او نوشتند "به یاد لئونیداس"




سروده اي از خانم توران بهرامي (شهرياري) برگرفته از كتاب ديوان توران



كنون گو يمت رويدادي دگر      ز تاريخ ديرين اين بوم و بر
چو اسكندر آمد به ملك كيان      يكي گرد فرمانده قهرمان
به ايرانيان داد درس وطن       در اين ره گذشت از سرو جان و تن
كه فرزند نام آور ميهن است      مر آن شير دل آريو برزن است
چو اسكندر آهنگ ايران نمود      همه آگهان را هراسان نمود
جهانگستري فكرو سوداي او      جهانگيري انديشه و رأي او
چو موج شتابنده مي راند پيش      بشد كار دارا به سختي پريش
سرانجام دارا در آمد زپا         از اين بار شد پشت ايران دوتا
بسي شهر ها را سكندر گشود      به جز پارس، چون راه دشوار بود
گذرگاه او تنگه اي بود تنگ      دو سويش همه صخره و كوه و سنگ
همه سنگ ها بود ره ناپذير      همه صخره هايش كهن سال و پير
در آن تنگه سردار ايران سپاه      بر اسكندر و لشكرش بست راه
چو كوهي سر افراشت بر آسمان      كه تا ره بود بسته بر دشمنان
پس از روزها پايداري و جنگ      پس از هفته ها كارزار و درنگ
سكندر نيارست از آن ره گذشت      بكارش فرومانه و در مانده گشت
سرانجام فكري سكندر نمود      پي چاره تدبير ديگر نمود
بگفتا به سردار ايران سپاه      كه بگذر زپيكار و بگشاي راه
ببخشم ترا بر همه مهتري      از اين پس تو سردار اسكندري
ولي آريو برزن پاكدل         پي پاس اين خاك و اين آب و گل
به اسكندر از خشم پاسخ نداد      چو كوهي فراروي او ايستاد
سرانجام ، نابخرد گمرهي        به دشمن نشان داد ، ديگر رهي
چو اسكندر از تنگه آمد فراز      ز نو آريوبرزن چاره ساز
گران پا تر از صخره هاي بلند      به پا ايستاد اندر آن، تنگ، بند
بدينگونه ره بر سكندر ببست      بر او آشكار و مسلم شكست
بدانست جز مرگ در پيش نيست      و را تا عدم يك قدم بيش نيست
چو نزديك شد لحظه واپسين        به ميدان آورد گفت اين چنين:
بدان اي سكندر پس از مرگ من      پس از ريزش آخرين برگ من
تواني گشايي در پارس را      نهي بر سرت افسر پارس را
به تخت جم و كاخ شاهنشهان      قدم چون نهي بادگر همرهان
مبادا شوي غره از خويشتن      كه ايران بسي پرورد همچو من

چو اسكندر اين جانفشاني بديد      سر انگشت حيرت به دندان گزيد
به آهستگي گفت با خويشتن      كه اينست مفهوم عشق وطن
اگر چند آن آريا مرد گرد        پي پاس ايران زمين، جان سپرد
ولي داد درسي به ايرانيان      كه در راه ايران چه سهل است جان





نقل مطالب تنها با لینک مستقیم و ذكر نام و آدرس پرشین خاک، بلامانع میباشد به سایت پرشین خاک خوش آمدید - شاد و بهروز باشید