|
قلعه الموت |
قلعه الموت یکی از منحصر به فردترین دژهای تاریخی ایران است که در منطقه رودبار الموت از توابع قزوین واقع شده است.
نام الموت در تاریخ ایران با نام اسماعیلیه گره خورده و حسن صباح به عنوان رهبر فرقه اسماعیلیه از این قلعه به عنوان پایگاه حکومت خود و ترویج عقاید اسماعیلیه بهره میبرده است.
در مکتوبات تاریخی از قلعه حسن صباح در دوره صفوی به عنوان زندان یاد شده است. اما کاوشهای باستانشناسی در این قلعه نشان میدهد که دژ الموت نه تنها زندان نبوده بلکه افرادی که در آن میزیستهاند از مرتبه اجتماعی خاصی برخوردار بودهاند.
قلعه الموت در شمال شرقی روستای گازرخان و بر فراز كوهی از سنگ يكپارچه به ارتفاع ۲۱۰۰ متر از سطح دريا قرار دارد كه به پرتگاه هاي مخوفي منتهي مي شود قلعه اي پرشكوه قرار دارد كه به گزارش حمداله مستوفي نخست در سال ۲۲۶ هجري به دست داعي الي الحق حسن بن زيد الباقري بنا شده، در شب چهارشنبه ششم رجب سال ۴۸۳ قمري به تصرف حسن صباح در آمده و اكنون آن را به نام قلعه الموت يا قلعه حسن مي خوانند.
اين كوه از نرمه گردن (ميان نرمهلات و گرمارود) شروع شده و به طرف مغرب ادامه پيدا كرده است.
صخرههاي پيرامون قلعه كه رنگ سرخ و خاكستري دارند، در جهت شمال شرقي به جنوب غربي كشيده شدهاند.
پيرامون دژ از هر چهار سو پرتگاه است و تنها راه ورود به قلعه در انتهای ضلع شمال شرقی است كه كوه هودكان با فاصلهای نسبتاً زياد بر آن مشرف است.
قلعه الموت را که مردم محل؛ قلعه حسن مینامند از دو قسمت تشکیل شده است. قسمت باختری که دارای ارتفاع بیشتری است به نام جورقلا یعنی قلعه بالا و پیلاقلا یعنی قلعه بزرگ خوانده میشود.
قسمت خاوری آن را جیرقلا یعنی قلعه پایین و پیارقلا یعنی قلعه کوچک نامند. دیوار خاوری قلعه بالا با قلعه بزرگ کمتراز قسمتهای دیگر صدمه دیده است. طول قلعه حدود ۱۲۰ متر و پهنای آن بین ۱۰ تا ۳۵ متر متغیر است.
یکی از شگفتیهای قلعه حسن یا الموت، سیستم پیچیده آب رسانی با تنبوشههایی به قطر ۱۰ سانتی متر است که از چشمه کلدر آب را به دژ رسانده و درحوضهای سنگی ذخیره میکردهاند.
در جنوب باختری این قسمت از قلعه، در میان شیب بسیار تندی که به پرتگاههای عمیق میرسد؛ حوضی در دل سنگ به ابعاد تقریبی ۵×۸ متر کندهاند که هیچ گاه ازآب خالی نشده است.
نام الموت در تاریخ ایران با نام اسماعیلیه گره خورده و حسن صباح به عنوان رهبر فرقه اسماعیلیه از این قلعه به عنوان پایگاه حکومت خود و ترویج عقاید اسماعیلیه بهره میبرده است.
در مکتوبات تاریخی از قلعه حسن صباح در دوره صفوی به عنوان زندان یاد شده است. اما کاوشهای باستانشناسی در این قلعه نشان میدهد که دژ الموت نه تنها زندان نبوده بلکه افرادی که در آن میزیستهاند از مرتبه اجتماعی خاصی برخوردار بودهاند.
قلعه الموت در شمال شرقی روستای گازرخان و بر فراز كوهی از سنگ يكپارچه به ارتفاع ۲۱۰۰ متر از سطح دريا قرار دارد كه به پرتگاه هاي مخوفي منتهي مي شود قلعه اي پرشكوه قرار دارد كه به گزارش حمداله مستوفي نخست در سال ۲۲۶ هجري به دست داعي الي الحق حسن بن زيد الباقري بنا شده، در شب چهارشنبه ششم رجب سال ۴۸۳ قمري به تصرف حسن صباح در آمده و اكنون آن را به نام قلعه الموت يا قلعه حسن مي خوانند.
اين كوه از نرمه گردن (ميان نرمهلات و گرمارود) شروع شده و به طرف مغرب ادامه پيدا كرده است.
صخرههاي پيرامون قلعه كه رنگ سرخ و خاكستري دارند، در جهت شمال شرقي به جنوب غربي كشيده شدهاند.
پيرامون دژ از هر چهار سو پرتگاه است و تنها راه ورود به قلعه در انتهای ضلع شمال شرقی است كه كوه هودكان با فاصلهای نسبتاً زياد بر آن مشرف است.
قلعه الموت را که مردم محل؛ قلعه حسن مینامند از دو قسمت تشکیل شده است. قسمت باختری که دارای ارتفاع بیشتری است به نام جورقلا یعنی قلعه بالا و پیلاقلا یعنی قلعه بزرگ خوانده میشود.
قسمت خاوری آن را جیرقلا یعنی قلعه پایین و پیارقلا یعنی قلعه کوچک نامند. دیوار خاوری قلعه بالا با قلعه بزرگ کمتراز قسمتهای دیگر صدمه دیده است. طول قلعه حدود ۱۲۰ متر و پهنای آن بین ۱۰ تا ۳۵ متر متغیر است.
یکی از شگفتیهای قلعه حسن یا الموت، سیستم پیچیده آب رسانی با تنبوشههایی به قطر ۱۰ سانتی متر است که از چشمه کلدر آب را به دژ رسانده و درحوضهای سنگی ذخیره میکردهاند.
در جنوب باختری این قسمت از قلعه، در میان شیب بسیار تندی که به پرتگاههای عمیق میرسد؛ حوضی در دل سنگ به ابعاد تقریبی ۵×۸ متر کندهاند که هیچ گاه ازآب خالی نشده است.
حسن صباح و کیش باطنی |
حسن صباح از مخالفان سرسخت تسلط اعراب بر ایران و از ایرانیانی بود، که در دوره سلجوقی قیام کردند. مذهب وی و پیروانش اسماعیلیه بود که شاخهای از پیروان امامان بود.
پس از مرگ اسماعیل، فرزند امام جعفر صادق، تلاش فراوانی از سوی امام برای تفهیم مرگ وی به مردم، و انتشار این خبر انجام شد، ولی گروهی، اسماعیل را امام پس از امام صادق معرفی نمودند و مرگش را نوعی غیبت تلقی کرده و او را مهدی موعود (امام زمان) و امام آخر میدانستند.
فرقه اسماعیلیه بر همین اساس ایجاد شد و رشد کرد و مدتی در برخی بلاد اسلامی صاحب قدرت و حکومت گشت. مرکز قدرت اینان در مصر بود که خلفای فاطمی مصر این مذهب را در این کشور رسمی اعلام کرده بودند.
امروزه نیز بقایای آنان در گوشه کنار عالم وجود دارد.
حسن صباح و نهضت الموتیان - سایت فرهنگسرا
حسن صباح در الموت - مجله ادبي قابيل
اسماعیلیه - ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
حشاشین - ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
کیش باطنی یکی از شعبه های فرقه اسماعیلیه است و اسماعیلیه نیز خود یکی از شاخه های تشیع است. پیروان کیش اسماعیلیه به هفت امام اعتقاد دارند و بعد از امام جعفر صادق (ع) فرزندش اسماعیل را مهدی موعود می دانند و او را بعنوان امام آخر قبول دارند. آنان بنا به اعتقاد به امامان هفتگانه به «سبعيه» یا «هفت امامی» نیز ناميده شده اند.
مرکز قدرت اسماعیلیان در مصر بود که خلفای فاطمی مصر این مذهب را در این کشور رسمی اعلام کرده بودند.
در سال (۳۵۷ه/ ۹۶۹م) اسماعیلیان توانستند در مصر قدرت را بدست گیرند و دودمان خلفای فاطمی را تاسیس کنند. به دنبال این اقدام اسماعیلیان ایران هم به تکاپو افتادند. با ظهور دولت متعصب سنی سلجوقی اسماعیلیان ایران نخستین اقدامات جدی خود را برای بدست گرفتن قدرت آغاز کردند. میتوان قیام آنها را اعتراضی بر بیعدالتیهای موجود در جامعه دانست. حسن صباح جوان پرشوی که به مصر اعزام شده بود و آنجا با حکیم ناصرخسرو قبادیانی و خواجه موید الدین شیرازی ملاقات کرد.
پس از بازگشت رهبری قیام در دیلم و کوهستان را بر عهده گرفت و با استقرار در قلعه الموت توانست قدرت اسماعیلیان را تثبیت کند. تصرف دژ الموت را نخستین یورش در قیام اسماعیلیان میدانند. به محض افتادن الموت بدست اسماعیلیان کار قیام به سرعت بالا گرفت. اگرچه نتوانستند سلجوقیان را براندازند اما جامعهای جداگانه در داخل جامعه سنی پیافکندند که از آغاز تا انجام با تمامی جامعه اسلامی ضدیت میکرد.
حسن صباح مردی دانشمند، سیاستمدار و با ذکاوت بود. وی کلامی آتشین و پر نفوذ داشت و طرفدارانش، که روز بروز بر تعدادشان افزوده می شد به او اعتقاد بسیار داشتند و دستوراتش را کاملاً اجرا مینمودند.
پیروان حسن صباح یک تصادف محض را در تاریخ به حساب کرامات او گذاشتند و آن این است که واژه «الموت» یا همان ترکیب دو واژه «اله + اموت» الف،ه،الف،م،و،ت -۱-۳۰-۵-۱-۴۰-۶-۴۰۰ به حساب ابجد با سال ورود حسن به دژ یعنی ۴۸۳ ق. برابر است.
میگویند: پس از مدتی حسن صباح خود را مهدی موعود معرفی کرد و شاخهای از اسماعیلیه بوجود آمد که «باطنی» نامیده شد، اما دشمنانشان آنها را ملحد (کافر) مینامیدند. آنها علاوه بر مهدویت حسن صباح معاد را قبول نداشته معتقد بودند که انسانها با مرگ نابود میشوند و آنچه به عنوان اجر نیک و بد ذکر شده در مورد نام نیک یا بدی است که از آدمیان باقی میماند.
علت نامیده شدن آنها به باطنی دو مورد ذکر شده:
۱. چون طرفداران حسن صباح دین خود را مخفی میکردند به باطنی معروف شدند.
۲. آنها معتقد بودند که آنچه را که در دینشان به آن اعتقاد دارند از باطن قرآن و معانی درونی دین برداشت میکنند و بنابراین باطنی نامیده شدند.
این فرقه در ده سطح طراحی شده بود و (به) افراد در سطح پایین تر (گفته میشد) بر این اعتقاد بودند: که قرآن دارای چندین لایه از مفاهیم و معانی است و علاوه بر معنای ظاهری معانی عمیق تر و نهفتهای نیز دارد و هر کس نمی تواند به این لایه ها پی ببرد و برای پی بردن به این لایه ها نیاز به سالها تحصیل و کسب علم و تفکر و تدبر ویژه در قرآن دارد.
- حسن صباح عقیده داشت همهٔ افراد توانایی رسیدن به بالاترین سطح را ندارند و لذا بیشتر افراد را در ردههای پایین و برای اطاعت از اوامر خویش نگاه میداشت.
یک واقعه ثبت شده در تاریخ حکایت از این دارد که در دوره سینان جانشین حسن صباح، وی به دو تن از زیردستانش دستور داد که خود را بکشند و آنها خود را از دیوار الموت به پایین پرتاب کردند.
- در آخرین سطح (امامت) فرد همه چیز را حتی تجربههای شخصی خویش را تنها در صورتی میپذیرد که عقل بر آن حکم دهد.
بر اساس دیدگاه اسماعیلی کسی که به درجهای از دریافت احکام دینی رسیده است انجام کارهای عملی عبادت مثل نماز و روزه و پرهیز از نامحرمات برای او الزامی نیست. به دلیل چنین تفسیر درونی آنها را باطنی هم میگفتند. تشکیلات اسماعیلیه کاملا سری بود و بر اساس تقیه کلیه تشکیلات مخفی نگه داشته میشد. یک هوادار که وارد جنبش اسماعیلی میشد سوگند یاد میکرد که عضویت در جامعه اسماعیلی و تعالیم آن را مخفیانه نگاه دارد.
یکی از القاب گروه باطنی، «حشیشیون» یا «حشاشین» می باشد. این گروه شیعی مذهب و از پیروان اسماعیلیه و از شاخه نزاریه بودند. در اینکه چرا این گروه را به این نام می خوانند دو دیدگاه وجود دارد:
۱. زیرا در آن زمان حشیش به معنی دارو و حشاش به معنی دارو فروش و حشاشین جمع عربی حشاش میباشد
۲. حشیشیان گروهی بودند که با مصرف حشیش، در کمال شجاعت اقدام به عمليات انتحارى و ترور اشخاص می نمودند.
مبارزات اسماعیلیان شکلی بیسابقه داشت. تقریبا در تمام شهرها هسته اسماعیلی وجود داشت که تجمع دستههای مسلح بود. شیوه مبارزاتی آنها ترور فردی بود و اغلب در مورد دشمنان معروفشان از این شیوه بهره میگرفتند. قتل خواجه نظام الملک از جمله این ترورهای فردی بود. کسانی که برای ترور افراد انتخاب میشدند فدایی خوانده میشدند. آنها مطیع محض امام اسماعیلی بودند و انجام ترورها را وظیفهای دینی میدانستند.
حشیشیون (حشاشین) که ریشهٔ کلمهٔ Assassin, Assassination به معنی ترور در زبان انگلیسی نیز از همین مکتب است. این فرقه اولین سازمان تروریستی شناخته شده در تاریخ بشر است. آنها اولین افرادی بودند که هدف را برتر از وسیله میدانستند و در ارتش دشمن نفوذ کرده و فرماندهان آن را به قتل میرساندند.
شیوه مبارزاتی دیگر اسماعیلیان تهدید رجال و مخالفین بود. گاهی در خانه بزرگان به عنوان خدمتکار وارد میشدند و منتظر فرصت مناسب برای ترور میماندند. خصوصا تهدید آنها فوقالعاده بود. مثلا مردی پس از بیداری خنجری در بالینش مییافت و نوشتهای تهدید آمیز. مبارزه فکری از دیگر شیوههای مبارزاتی آنها بود. چیزی که بیش از همه مشخص است بالا بودن سطح حیات آنها است. اسماعیلیان برجسته عموما دانشمندانی بودند که در اخترشناسی و علوم دیگر مهارت داشتند. کتابخانههای اسماعیلیان شامل قرآن و همه نوع کتاب دینی و علمی بود.
ماموران حسن صباح بسیاری از سران سلجوقی را کشتند و این کار در زمان جانشینان وی از جمله کیابزرگ امید ادامه پیدا کرد. نهضت آنان نزدیک به صد و پنجاه سال ادامه داشت.
فهرست رهبران الموت و زمان فرمانروایی آنان
پس از مرگ اسماعیل، فرزند امام جعفر صادق، تلاش فراوانی از سوی امام برای تفهیم مرگ وی به مردم، و انتشار این خبر انجام شد، ولی گروهی، اسماعیل را امام پس از امام صادق معرفی نمودند و مرگش را نوعی غیبت تلقی کرده و او را مهدی موعود (امام زمان) و امام آخر میدانستند.
فرقه اسماعیلیه بر همین اساس ایجاد شد و رشد کرد و مدتی در برخی بلاد اسلامی صاحب قدرت و حکومت گشت. مرکز قدرت اینان در مصر بود که خلفای فاطمی مصر این مذهب را در این کشور رسمی اعلام کرده بودند.
امروزه نیز بقایای آنان در گوشه کنار عالم وجود دارد.
حسن صباح و نهضت الموتیان - سایت فرهنگسرا
حسن صباح در الموت - مجله ادبي قابيل
اسماعیلیه - ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
حشاشین - ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
کیش باطنی یکی از شعبه های فرقه اسماعیلیه است و اسماعیلیه نیز خود یکی از شاخه های تشیع است. پیروان کیش اسماعیلیه به هفت امام اعتقاد دارند و بعد از امام جعفر صادق (ع) فرزندش اسماعیل را مهدی موعود می دانند و او را بعنوان امام آخر قبول دارند. آنان بنا به اعتقاد به امامان هفتگانه به «سبعيه» یا «هفت امامی» نیز ناميده شده اند.
مرکز قدرت اسماعیلیان در مصر بود که خلفای فاطمی مصر این مذهب را در این کشور رسمی اعلام کرده بودند.
در سال (۳۵۷ه/ ۹۶۹م) اسماعیلیان توانستند در مصر قدرت را بدست گیرند و دودمان خلفای فاطمی را تاسیس کنند. به دنبال این اقدام اسماعیلیان ایران هم به تکاپو افتادند. با ظهور دولت متعصب سنی سلجوقی اسماعیلیان ایران نخستین اقدامات جدی خود را برای بدست گرفتن قدرت آغاز کردند. میتوان قیام آنها را اعتراضی بر بیعدالتیهای موجود در جامعه دانست. حسن صباح جوان پرشوی که به مصر اعزام شده بود و آنجا با حکیم ناصرخسرو قبادیانی و خواجه موید الدین شیرازی ملاقات کرد.
پس از بازگشت رهبری قیام در دیلم و کوهستان را بر عهده گرفت و با استقرار در قلعه الموت توانست قدرت اسماعیلیان را تثبیت کند. تصرف دژ الموت را نخستین یورش در قیام اسماعیلیان میدانند. به محض افتادن الموت بدست اسماعیلیان کار قیام به سرعت بالا گرفت. اگرچه نتوانستند سلجوقیان را براندازند اما جامعهای جداگانه در داخل جامعه سنی پیافکندند که از آغاز تا انجام با تمامی جامعه اسلامی ضدیت میکرد.
حسن صباح مردی دانشمند، سیاستمدار و با ذکاوت بود. وی کلامی آتشین و پر نفوذ داشت و طرفدارانش، که روز بروز بر تعدادشان افزوده می شد به او اعتقاد بسیار داشتند و دستوراتش را کاملاً اجرا مینمودند.
پیروان حسن صباح یک تصادف محض را در تاریخ به حساب کرامات او گذاشتند و آن این است که واژه «الموت» یا همان ترکیب دو واژه «اله + اموت» الف،ه،الف،م،و،ت -۱-۳۰-۵-۱-۴۰-۶-۴۰۰ به حساب ابجد با سال ورود حسن به دژ یعنی ۴۸۳ ق. برابر است.
میگویند: پس از مدتی حسن صباح خود را مهدی موعود معرفی کرد و شاخهای از اسماعیلیه بوجود آمد که «باطنی» نامیده شد، اما دشمنانشان آنها را ملحد (کافر) مینامیدند. آنها علاوه بر مهدویت حسن صباح معاد را قبول نداشته معتقد بودند که انسانها با مرگ نابود میشوند و آنچه به عنوان اجر نیک و بد ذکر شده در مورد نام نیک یا بدی است که از آدمیان باقی میماند.
علت نامیده شدن آنها به باطنی دو مورد ذکر شده:
۱. چون طرفداران حسن صباح دین خود را مخفی میکردند به باطنی معروف شدند.
۲. آنها معتقد بودند که آنچه را که در دینشان به آن اعتقاد دارند از باطن قرآن و معانی درونی دین برداشت میکنند و بنابراین باطنی نامیده شدند.
این فرقه در ده سطح طراحی شده بود و (به) افراد در سطح پایین تر (گفته میشد) بر این اعتقاد بودند: که قرآن دارای چندین لایه از مفاهیم و معانی است و علاوه بر معنای ظاهری معانی عمیق تر و نهفتهای نیز دارد و هر کس نمی تواند به این لایه ها پی ببرد و برای پی بردن به این لایه ها نیاز به سالها تحصیل و کسب علم و تفکر و تدبر ویژه در قرآن دارد.
- حسن صباح عقیده داشت همهٔ افراد توانایی رسیدن به بالاترین سطح را ندارند و لذا بیشتر افراد را در ردههای پایین و برای اطاعت از اوامر خویش نگاه میداشت.
یک واقعه ثبت شده در تاریخ حکایت از این دارد که در دوره سینان جانشین حسن صباح، وی به دو تن از زیردستانش دستور داد که خود را بکشند و آنها خود را از دیوار الموت به پایین پرتاب کردند.
- در آخرین سطح (امامت) فرد همه چیز را حتی تجربههای شخصی خویش را تنها در صورتی میپذیرد که عقل بر آن حکم دهد.
بر اساس دیدگاه اسماعیلی کسی که به درجهای از دریافت احکام دینی رسیده است انجام کارهای عملی عبادت مثل نماز و روزه و پرهیز از نامحرمات برای او الزامی نیست. به دلیل چنین تفسیر درونی آنها را باطنی هم میگفتند. تشکیلات اسماعیلیه کاملا سری بود و بر اساس تقیه کلیه تشکیلات مخفی نگه داشته میشد. یک هوادار که وارد جنبش اسماعیلی میشد سوگند یاد میکرد که عضویت در جامعه اسماعیلی و تعالیم آن را مخفیانه نگاه دارد.
یکی از القاب گروه باطنی، «حشیشیون» یا «حشاشین» می باشد. این گروه شیعی مذهب و از پیروان اسماعیلیه و از شاخه نزاریه بودند. در اینکه چرا این گروه را به این نام می خوانند دو دیدگاه وجود دارد:
۱. زیرا در آن زمان حشیش به معنی دارو و حشاش به معنی دارو فروش و حشاشین جمع عربی حشاش میباشد
۲. حشیشیان گروهی بودند که با مصرف حشیش، در کمال شجاعت اقدام به عمليات انتحارى و ترور اشخاص می نمودند.
مبارزات اسماعیلیان شکلی بیسابقه داشت. تقریبا در تمام شهرها هسته اسماعیلی وجود داشت که تجمع دستههای مسلح بود. شیوه مبارزاتی آنها ترور فردی بود و اغلب در مورد دشمنان معروفشان از این شیوه بهره میگرفتند. قتل خواجه نظام الملک از جمله این ترورهای فردی بود. کسانی که برای ترور افراد انتخاب میشدند فدایی خوانده میشدند. آنها مطیع محض امام اسماعیلی بودند و انجام ترورها را وظیفهای دینی میدانستند.
حشیشیون (حشاشین) که ریشهٔ کلمهٔ Assassin, Assassination به معنی ترور در زبان انگلیسی نیز از همین مکتب است. این فرقه اولین سازمان تروریستی شناخته شده در تاریخ بشر است. آنها اولین افرادی بودند که هدف را برتر از وسیله میدانستند و در ارتش دشمن نفوذ کرده و فرماندهان آن را به قتل میرساندند.
بازی آیین قاتل
(Assassin`s Creed)
-
از شرکت یوبی سافت
سازندگان این بازی همان سازندگان «شاهزاده ایرانی» هستند.
شیوه مبارزاتی دیگر اسماعیلیان تهدید رجال و مخالفین بود. گاهی در خانه بزرگان به عنوان خدمتکار وارد میشدند و منتظر فرصت مناسب برای ترور میماندند. خصوصا تهدید آنها فوقالعاده بود. مثلا مردی پس از بیداری خنجری در بالینش مییافت و نوشتهای تهدید آمیز. مبارزه فکری از دیگر شیوههای مبارزاتی آنها بود. چیزی که بیش از همه مشخص است بالا بودن سطح حیات آنها است. اسماعیلیان برجسته عموما دانشمندانی بودند که در اخترشناسی و علوم دیگر مهارت داشتند. کتابخانههای اسماعیلیان شامل قرآن و همه نوع کتاب دینی و علمی بود.
ماموران حسن صباح بسیاری از سران سلجوقی را کشتند و این کار در زمان جانشینان وی از جمله کیابزرگ امید ادامه پیدا کرد. نهضت آنان نزدیک به صد و پنجاه سال ادامه داشت.
فهرست رهبران الموت و زمان فرمانروایی آنان
- حسن صباح ۱۰۹۴-۱۱۲۴م.
- بزرگامید ۱۱۲۴-۱۱۳۸م.
- محمد بن بزرگامید ۱۱۳۸-۱۱۶۲م.
- حسن بن محمد ۱۱۶۲-۱۲۱۰م.
- علاء محمد بن حسن ۱۲۱۰-۱۲۲۱م.
- حسن سوم ۱۲۲۱-۱۲۵۵م..
- رکنالدین خورشاه ۱۲۵۵-۱۲۵۶م.
قیام حسن صباح |
نهضت حسن صباح و یارانش به طور کلی دو هدف عمده را دنبال می کرد که عبارت بودند از:
۱. احیای هویت ملی و قومیت ایرانی و اقتدار بخشیدن به آن.
۲. حذف سلطهً مادی و معنوی قوم عرب از مردم ایران.
در این دو مورد باید گفت که حسن صباح مدتی را به مصر رفت و در دانشگاه آنجا مشغول به تحصیل شد و در آنجا بود که با آثار یونانی که در مورد تاریخ ایران باستان نوشته شده بود آشنا شد و پس از مطالعه آنها دریافت که در گذشته در ایران قوم و ملتی زندگی میکردند که از نظر تمدن و فرهنگ سرآمد ملل جهان بودند و از ابتدا یکتا پرست بودهاند و به ننگ شرک و بت پرستی آلوده نبودهاند و دینی داشته اند که آنها را به سوی راه درست زندگی که همان گفتار نیک و کردار نیک و پندار نیک باشد رهنمون می شده، و دریافت که با ورود قوم عرب به ایران به بهانه اسلام سلطه مادی و معنوی بر مردم این سرزمین ایجاد شده است و مخصوصا در زمان خلفای عباسی این سلطه پر رنگتر شده است به طوری که حتی سلاطین ایران از طرف خلیفه بغداد مشروعیت کسب میکردند.
پس از گذشت زمانی طولانی این اطاعت از قوم عرب برای مردم ایران و حتی سلاطین درونی شده بود و به صورت طبیعت ثانوی در آمده بود و حتی کار به جایی رسیده بود که زبان فارسی در حال از بین رفتن بود و زبان عربی داشت جای آن را می گرفت. حسن صباح دریافت که این ملت گذشته پر افتخار خود را فراموش کرده و آن را از دست داده است و به ناچار برای خود آینده ای درخشان را نیز متصور نیست و این شد که او براین شد که با ایجاد فرقه باطنی و رهبری آن به احیای هویت ملی بپردازد و در جهت حذف سلطه مادی و معنوی عرب تلاش کند.
خلیفه بغداد که از جانب باطنیان احساس خطر می کرد با ایجاد شایعات و ساختن افسانه های دروغین و ملحد و کافر خواندن باطنیان افکار عمومی مردم ساده دل را بر ضد باطنیان تحریک کرد و آنها را مهدورالدم اعلام کرد، در این زمینه کار را به جایی رساند که حتی شایع شده بود حسن صباح چهره ای مانند دیو دارد و دارای شاخ و دندان های دراز است و از خون دختران و پسران نابالغ تغذیه می کند.
باطنی ها چون در ابتدا دارای جمعیت کمی بودند و حکومت هم با آنها مخالفت شدید داشت در میان مردم اظهار عقیده نمیکردند و با تقیه زندگی میکردند تا شناخته نشوند و جانشان در خطر نیفتد و یا در قلعه هایی که در کوهستان داشتند سکنی میگزیدند.
آن ها در نقاط مختلف ایران دارای قلعه های مستحکم بودند بطوری که گفته شده در رشته کوه البرز از غرب تا شرق آن حدود ۲۰۰ قلعه مربوط به آنها وجود داشته است، همچنین آنها در جنوب خراسان معروف به قهستان و در مناطق جنوبی نظیر کرمان و فارس نیز قلعه های مستحکمی داشتند، به طوری که از قلعه طبس بعنوان یک دژ تسخیرناپذیر نام برده شده است که رهبری آن را شیرزاد قهستانی یار وفادار حسن صباح بر عهده داشته است و طبق اسناد تاریخی این قلعه یکی از مقرهای تربیت فداییان مطلق بوده که برای ترور اشخاص مهم تربیت میشدهاند.
مهمترین این قلعهها، قلعه الموت در نزدیکی قزوین که مقر خود حسن صباح بود بر بلندای کوهی در میان البرز مرکزی قرار داشت و خود مانند یک دژ طبیعی بود که شیب فوقالعاده تندی داشت و راه ورود به قلعه تا مدتها پنهان بود و کسی نمیتوانست بدون خواست باطنیان (اسماعیلیها) وارد قلعه شود.
دوران اقامت حسن صباح در الموت تا زمان مرگش در ۵۱۸ق، سی و پنج سال طول کشید. می گویند در طی این مدت فقط دو بار بر بام خانه خود رفت! و باقی اوقات را به مطالعه و تدوین مبانی عقیدتی قیام خود و رسیگی به امور مختلف پیروانش صرف کرد. در بیست و ششم ماه ربیع الثانی سال ۵۱۸ق حسن صباح بر اثر فعالیت زیاد و کهولت سن (نزدیک به صد سال)، جانشین خود (کیا بزرگ امید رودباری) را که از مدتها پیش انتخاب کرده بود، از دژ لمبسر به الموت فراخواند او را رسماً به جای خود منصوب کرد.
در زمان حمله هلاکوخان مغول به ایران، او به قلعه های باطنیان حمله کرد و باطنی ها را که پس از مدتی با هم دچار اختلاف و تفرقه شده بودند شکست داد و دژهای آنان را فتح کرد و آخرین رهبر آنان را که رکن الدین خورشاه نام داشت به قتل رسانید. وی تمام کتاب ها و نوشته جاتی که از سران باطنی برجای مانده بود در آتش سوزانید و از بین برد.
۱. احیای هویت ملی و قومیت ایرانی و اقتدار بخشیدن به آن.
۲. حذف سلطهً مادی و معنوی قوم عرب از مردم ایران.
در این دو مورد باید گفت که حسن صباح مدتی را به مصر رفت و در دانشگاه آنجا مشغول به تحصیل شد و در آنجا بود که با آثار یونانی که در مورد تاریخ ایران باستان نوشته شده بود آشنا شد و پس از مطالعه آنها دریافت که در گذشته در ایران قوم و ملتی زندگی میکردند که از نظر تمدن و فرهنگ سرآمد ملل جهان بودند و از ابتدا یکتا پرست بودهاند و به ننگ شرک و بت پرستی آلوده نبودهاند و دینی داشته اند که آنها را به سوی راه درست زندگی که همان گفتار نیک و کردار نیک و پندار نیک باشد رهنمون می شده، و دریافت که با ورود قوم عرب به ایران به بهانه اسلام سلطه مادی و معنوی بر مردم این سرزمین ایجاد شده است و مخصوصا در زمان خلفای عباسی این سلطه پر رنگتر شده است به طوری که حتی سلاطین ایران از طرف خلیفه بغداد مشروعیت کسب میکردند.
پس از گذشت زمانی طولانی این اطاعت از قوم عرب برای مردم ایران و حتی سلاطین درونی شده بود و به صورت طبیعت ثانوی در آمده بود و حتی کار به جایی رسیده بود که زبان فارسی در حال از بین رفتن بود و زبان عربی داشت جای آن را می گرفت. حسن صباح دریافت که این ملت گذشته پر افتخار خود را فراموش کرده و آن را از دست داده است و به ناچار برای خود آینده ای درخشان را نیز متصور نیست و این شد که او براین شد که با ایجاد فرقه باطنی و رهبری آن به احیای هویت ملی بپردازد و در جهت حذف سلطه مادی و معنوی عرب تلاش کند.
خلیفه بغداد که از جانب باطنیان احساس خطر می کرد با ایجاد شایعات و ساختن افسانه های دروغین و ملحد و کافر خواندن باطنیان افکار عمومی مردم ساده دل را بر ضد باطنیان تحریک کرد و آنها را مهدورالدم اعلام کرد، در این زمینه کار را به جایی رساند که حتی شایع شده بود حسن صباح چهره ای مانند دیو دارد و دارای شاخ و دندان های دراز است و از خون دختران و پسران نابالغ تغذیه می کند.
باطنی ها چون در ابتدا دارای جمعیت کمی بودند و حکومت هم با آنها مخالفت شدید داشت در میان مردم اظهار عقیده نمیکردند و با تقیه زندگی میکردند تا شناخته نشوند و جانشان در خطر نیفتد و یا در قلعه هایی که در کوهستان داشتند سکنی میگزیدند.
آن ها در نقاط مختلف ایران دارای قلعه های مستحکم بودند بطوری که گفته شده در رشته کوه البرز از غرب تا شرق آن حدود ۲۰۰ قلعه مربوط به آنها وجود داشته است، همچنین آنها در جنوب خراسان معروف به قهستان و در مناطق جنوبی نظیر کرمان و فارس نیز قلعه های مستحکمی داشتند، به طوری که از قلعه طبس بعنوان یک دژ تسخیرناپذیر نام برده شده است که رهبری آن را شیرزاد قهستانی یار وفادار حسن صباح بر عهده داشته است و طبق اسناد تاریخی این قلعه یکی از مقرهای تربیت فداییان مطلق بوده که برای ترور اشخاص مهم تربیت میشدهاند.
مهمترین این قلعهها، قلعه الموت در نزدیکی قزوین که مقر خود حسن صباح بود بر بلندای کوهی در میان البرز مرکزی قرار داشت و خود مانند یک دژ طبیعی بود که شیب فوقالعاده تندی داشت و راه ورود به قلعه تا مدتها پنهان بود و کسی نمیتوانست بدون خواست باطنیان (اسماعیلیها) وارد قلعه شود.
دوران اقامت حسن صباح در الموت تا زمان مرگش در ۵۱۸ق، سی و پنج سال طول کشید. می گویند در طی این مدت فقط دو بار بر بام خانه خود رفت! و باقی اوقات را به مطالعه و تدوین مبانی عقیدتی قیام خود و رسیگی به امور مختلف پیروانش صرف کرد. در بیست و ششم ماه ربیع الثانی سال ۵۱۸ق حسن صباح بر اثر فعالیت زیاد و کهولت سن (نزدیک به صد سال)، جانشین خود (کیا بزرگ امید رودباری) را که از مدتها پیش انتخاب کرده بود، از دژ لمبسر به الموت فراخواند او را رسماً به جای خود منصوب کرد.
در زمان حمله هلاکوخان مغول به ایران، او به قلعه های باطنیان حمله کرد و باطنی ها را که پس از مدتی با هم دچار اختلاف و تفرقه شده بودند شکست داد و دژهای آنان را فتح کرد و آخرین رهبر آنان را که رکن الدین خورشاه نام داشت به قتل رسانید. وی تمام کتاب ها و نوشته جاتی که از سران باطنی برجای مانده بود در آتش سوزانید و از بین برد.
ٍ