KhAk's Design - Persian Art


چون ايران نباشد تن من مباد      بدين بوم و بر زنده يك تن مباد




رستم فرخزاد - سپهسالار ايران


رستم فرخزاد (زادهٔ ۶۳۰ – درگذشته ۶۵۱ میلادی) فرمانروای خراسان، پسر سپهبد فرخ‌هرمز سردار معروف و مدبر و دلیر اواخر عهد ساسانی بود. در منابع گوناگون او را «رستم سپهبد»، «رستم فرخ‌هرمز» نیز نامیده‌اند، و مورخان ارمنی از پدر و پسر به «ایشخان» (شاهزاده) یاد کرده‌اند.


وقتي كه محمد تصميم گرفت سر زمين هاي ديگر را به اسلام فرا خواند در ايران خسرو پرويز ساساني حكومت ميكرد در اين زمان ايران كشور بود مقتدر با نيروي نظامي قوي براي مقابله با كشورهاي ديگر. ولي بعد از مرگ خسرو پرويز وضعيت ايران دگر گون شد ديگر از اقتدار دوران خسرو جز نامي براي ايران باقي نمانده بود. در اين زمان رقيب ديرينه ايران، روم، نيز ضعيف شده بود ونتوانست جنگ مهمي بر عليه ايران انجام دهد. اما بعد از مرگ خسرو در ايران چه گذشت؟ بعد از مرگ خسرو بر سر جانشيني او بين شاهزادگان ساسا ني درگيريهاي سختي روي داد. و در مدت كمتر از پنج سال، دوازده پادشاه بر تخت نشتند.
در زمان سلطنت آزرمی‌دخت، پدر رستم، فرخ‌هرمز مدعی سلطنت شد و ملکه را به زنی خواست. چون آزرمی‌دخت نمی‌توانست علناً مخالفت کند، در نهان وسایل قتل او را فراهم آورد. آنگاه رستم با سپاه خویش پیش راند و پایتخت را تصرف و آزرمی‌دخت را خلع و کور کرد.

رستم در زمان یزدگرد سوم، نایب‌السلطنهٔ حقیقی ایران محسوب می‌گشت و در سال ۶۳۶ میلادى از سوی شاهنشاه مامور تهیه سپاه و جنگ برای دفع اعراب شد و فرماندهی کل نیروی لشکری را به عهده گرفت.

سپاهیان او به فرماندهی جالینوس (فردوسی، گلینوش؛ جلینوش؛ جلینوس؛ جالنوس؛ جیلوس) و بهمن جاذویه و لشگر اعراب به سركردگی ابوعبید ثقفی در كنار رود فرات با یكدیگر روبرو گردیدند. در این جنگ (جنگ پل) ابو عبید ثقفی كشته شد و اعراب شكست خوردند و متواری شدند اما افسوس كه تعقیب و سركوبی كامل آنها به سبب شورشی كه در تیسفون (پایتخت ایران) روی داد امكان پذیر نگردید و بهمن مجبور به برگشت به پایتخت شد.

در تاریخ طبری نقل است: وقتی خبر اردوکشی سعدبن ابی وقاص و تباهکاریها و غارتگریهای سپاه عرب به یزدگرد رسید مصمم شد فرمانده کل سپهبد رستم را به مقابله ایشان بفرستد و رستم از این کار اکراه داشت. عقیده این سردار با تجربه و دلیر این بود که باید دشمن را با ترفند و وقت کشی خسته و فرسوده کرد و با اعزام متوالی سپاهیانی که فرماندهان آن را خود رستم تعیین می کرد مهاجمین تازی را از نفس انداخت و در موقع مناسب ضربه نهایی را بر آنها وارد آورد، اما یزدگرد نپذیرفت.
بخشهایی از آنچه که در تاریخ طبری ضبط شده:
چون استغاثه مردم سواد به وسیله آزادمرد پسر آزادبه به نزد یزدگرد مکرر شد به هیجان آمد و مصمم شد که رستم را به جنگ وا دارد و از تدبیر چشم پوشید که مردی کوته بین و لجوج بود و به رستم تاکید کرد و او همان سخنان را تکرار کرد و گفت: ای پادشاه! خلاف تدبیر مرا ناچار می کند از حد خود برتر روم و مسئولیت از خویش بردارم، اگر چاره داشتم این سخنان را نمی گفتم، تورا به خدا قسم می دهم که به خاطر خودت و کسانت و پادشاهیت بگذاری من در اردوگاهم بمانم و جالنوس را بفرستم، اگر ظفر بود چه بهتر وگرنه من آماده ام و دیگری را می فرستم تا وقتی که چاره نماند و مفر نباشد که به مقابله آنها رویم که خسته و ضعیفشان کرده ایم و ما تازه نفسیم.

به روايت ديگر: رستم فرخزاد، مردانشاه مشهور به بهمن جادويه، ملقب به ذوالحاجب را كه مردي جنگ آزموده بود، به ياري جالينوس فرستاد (همو، ۳۵۱؛ طبري، ۳/۴۵۴؛ ابن اثير، ۲/۴۳۸). در سپاه بهمن، يك، يا به قولي چند فيل بود. درفش كاوياني نيز كه ايرانيان به آن تيّمن مي جستند، با اين سپاه بود (خليفه، ۱/۱۰۹؛‌ بلاذري، همانجا). بهمن در محلي به نام قُسّ الناظف بر كرانة فرات و ابوعبيد در محلي ديگر به نام مَروَحه در سوي ديگر فرات مستقر شدند.
ميان دو سپاه پلي بود؛ ابوعبيد پس از آنكه فرمانهايي خطاب به سران سپاه صادر كرد و جانشينان بعدي را، در صوتر كشته شدن خود يا يكي از سرداران، معين نمود (خليفه، ۱/۱۰۹ ـ ۱۱۰)، از پل گذشت و دست به حمله زد و با شمشير بر خرطوم فيلي كه به فيل سفيد مشهور بود و ماية وحشت لشكريان عرب گزديده بود، زخم زد و فيل نيز ابوعبيد را لگدكوب كرد و كشت (همانجا؛ ابن قتيبه، ۴۰۱؛ بلاذري، ۳۵۲). اين جنگ به نامهاي متعددي چون: يومالجسر، يوم قسّ الناظف، يوم المَروَحه و يوم الفيل معروف است (همو، ۳۵۱؛ ابن قتيبه، ابن اثير، همانجاها). چون ابوعبيد كشته شد، ابومحجن ثقفي شعري در رثاي او سرود (ابن عبدالبر، ۴/۱۷۱۰؛ قس: بلاذري، ۳۵۲).


یكسال پس از این شكست، عمر بن خطاب خلیفه اعراب سپاه دیگری برای حمله به ایران تدارك دید و فرماندهی آن را به سعد بن وقاص سپرد و برای مقابله با یورش اعراب بار دیگر رستم فرخزاد به ریاست سپاهیان ایران برگزیده شد و خود شخصا فرماندهی کل نیروی لشکری را به عهده گرفت و درفش كاویانى (پرچم ایران) را در برابر خود نصب کرد.

سپاه دو طرف در قادسیه (قريه ای در ۳۰ كیلومترى كوفه) در برابر هم صف آرایى كردند. این جنگ (جنگ قادسیه) چهار روز به دازا كشید و با وجود برتری ایرانیان در روز نخست و فرار اعراب، به سبب ورود نیروهاى امدادى سورى به صف اعراب در روز سوم - برخاستن توفان شن به سمت نیروى ایران و مهمتر از همه مرگ رستم در صحنه جنگ، سپاه ایران از هم پاشید و جنگ در روز چهارم به سود اعراب پایان گرفت و درفش كاویانى به دست تازیان افتاد و سرانجام تیسفون پایتخت ایرانیان سقوط كرد. هنگامی که تن رستم را یافتند جای صد ضربه شمشیر و نیزه بر تنش بود...


در كتاب «تاریخ ایران از زمان باستان تا سده هیجدهم»، ترجمه کریم کشاورز، آمده است: وقتی اعراب برکاخ تیسفون دست یافتند «همه ظروف طلا ونقره، پارچه های گرانبهای ابریشمی وزربافت، قالیهای نفیس، سنگ های قیمتی، اسلحه واموال فراوان وبردگان بسیار از زن ومرد به غنیمت بردند وشهر تیسفون چنان ویران وسوخته وغارت وتهی از سکنه شد که دیگر درهیچ دورانی احیاء نگشت.»

عبدالحسین زرین کوب در كتاب دو قرن سکوت می نویسد: فاتحان، گریختکان را پی گرفتند؛ کشتار بیشمار و تاراج گیری باندازه ای بود که تنها سیصد هزار زن و دختر به بند کشیده شدند. شست هزار تن از آنان به همراه نهصد بار شتر، زر و سیم بابت خمس به دارالخلافه فرستاده شدند و در بازارهای برده فروشی اعراب به فروش رسیدند؛ با زنان در بند به نوبت همخوابه شدند و فرزندان پدر ناشناخته ی بسیار بر جای نهادند.



منابع ذکر نشده در متن:
كتاب اسلام در ایران- پتروشفسکی
كتاب ملاحظاتی در تاریخ ایران- علی میرفطروس
كتاب تاریخ فتوح البلدان- البلاذری





پیرامون نبرد قادسيه


حدود ۴ ماه، دو سپاه در برابر هم بودند ولي جنگي آغاز نشد و روزها و ماهها به مذاکره و ارسال پيغام و سفير گذشت. و سرانجام نبرد قادسيه در سال چهاردهم هجري (۶۳۵ م) بين سپاه ايران و اعراب در سرزمين قادسيه اتفاق افتاد.
هر يك از چهار روز این نبرد به نام خاصي مشهور شده‌اند. روز اوّل جنگ «ارماث» روز دوم را «اغواث» و روز سوم را «عماس» گفته‌اند (ابن‌اثير، عزالدين؛ الكامل، ترجمه ابوالقاسم حالت، عباس خليلي، ج8، ص ۲۶۱-۲۴۶). شب چهارم به «ليلة الهرير» مشهور شده است(ص ۲۶۷).

در زمان خلافت عمر عده اي مامور شدند که يزدگرد، شاه ايران را به اسلام دعوت کنند. اين عده به تيسفون وارد شدند و به دربار يزدگرد راه يافتند. يزدگرد که در آن وقت از سقوط شام هم با خبر شده بود آنان را با احترام پذيرفت و پرسيد مقصودتان چيست؟ آنها اظهار داشتند که بايد اسلام را قبول کنيد و يا جزيه بدهيد. يزدگرد در جواب به آنها نگريسته و گفت: شما همان مردمي نيستيد که سوسمار ميخورديد و اطفال خود را زنده به گور ميکرديد. نمايندگان عرب با لحن ساده اي تصديق نموده گفتند که وضع آنها در سابق همينطور بود، و حاليه آن وضع بکلي تغيير کرده است. يزدگرد دعوت آنان را رد کرد و آنان گفتند: اکنون حکم بين ما و تو همان شمشير خواهد بود.

به گفته طبری رستم نیز چنیدن مذاکره با فرماندهان عرب کرد ولی آنان تنها سه راه را برای او گذاشتند: یا مسلمان شوند - یا بجنگند و کشته شوند - یا حاضر به دادن خراج گردند. طبری اذعان دارد که بعد از این پیشنهادات رستم با فرماندهان ارتش و شاهنشاه گفتگو نمود. ولی هیچ کدام حاضر به باج دادن به عربها نشدند. "طبری" رستم را پس از این گفتگو همیشه برای ایران در حال گریه مینامد. گفتنی است در پایان مذاکرات فرماندهان عرب با رستم آنان این آیه را برای رستم خواندند (کافران باید با فروتنی و به طیب خاطر باجگذار مسلمانان شوند - سوره توبه - آیه ۲۹)

در این هنگام به گفته بلاذری طوفانی سخت و گرد و غبار بزرگی در بیابانهای شمالی به راه افتاد که طوفان در جهت چشم لشگر ایرانیان بود و موافق جهت لشگر عرب. رستم پس از دیدن این منظره گفت: بنگرید که امروز روز جنگ است و باد هم به کمک عربان آمده است و از روبرو بر ما میوزد. فریادهای لشگر عرب از دور به گوش میرسده است که سپاه را تشویق نموده تا اگر پیروز شوید زمینها - ثروتها - پسران و دختران و زنان ایرانی از آن شما خواهد شد و اگر شکست بخورید بهشت و پاداش اخروی در انتظار شما خواهد بود.

به گفته طبری در نبرد قادسیه 33 قبیله عرب با لشگر سعد ابی وقاص همراهی نمودند. عرب چیزی برای از دست دادن نداشت. او آمده بود تا یا به سرزمینهای پر نعمت ایران دست پیدا کند و یا در راه خدا کشته شود. جنگ آغاز شد و روز نخست ایرانیان ۵۰۰ تن از عربان را کشتند. بیشترین کشته شدگان از قبیله بنی سعد بود . روز دوم ایرانیان بر عربها چیره شدند و بیش از ۲۰۰۰ تن از آنان کشته شدند. در این نبرد چند تن از سرداران بزرگ ایران به نامهای پیروزان - بندوان - بزرگمهر همدانی کشته شدند.
روز سوم نیز همین گونه بود و عربها دست به شگردی نظامی که از سلمان فارسی آموخته بودند زدند و چشم فیلهای سپاه را کور کردند و آنان به حالت رمیده شدند و تعداد کثیری از ایرانیان در زیر دست و پای فیلان کشته شدند. روز چهارم نبرد تا پاسی از شب ادامه داشت پس از فرارسیدن شب ایرانیان به اردگاه های خویش بازگشتند و سلاحها را بر زمین نهادند و استراحت کردند. چند ساعت پس از این استراحت شبیخون بزرگی از لشگر عرب به سوی ایرانیان وارد شد و نبرد خونینی در شب هنگام شروع گشت و عده کثیری از ایرانیان و عربها کشته شدند. در همین شب به گفته طبری رستم توسط یک عرب سر بریده شد و شالوده ارتش ایران با کشته شدن رستم فرخزاد از هم پاشیده شد و درفش كاویانى به دست تازیان افتاد و به ترتیب فرماندهان به قتل رسیدند.




نامه ی رستم فرخ زاد به برادرش







نامه‌ی رستم فرخ‌زاد به سعد وقاص







پاسخنامه‌ی سعد به رستم








نقل مطالب تنها با لینک مستقیم و ذكر نام و آدرس پرشین خاک، بلامانع میباشد به سایت پرشین خاک خوش آمدید - شاد و بهروز باشید