|
شهابالدین سهروردی، شیخ مقتول، رهبر افلاطونیان جهان اسلام |
شهاب الدین یحیی ابن حبش بن امیرک ابوالفتوح سهروردی، ملقب به شهابالدین و شیخ اشراق و شیخ مقتول، (۵۴۹-۵۸۷ ه.ق.)، (۱۱۵۴-۱۱۹۱ م.) فیلسوف نامدار ایرانی بودهاست.
زادگاه وی سهرورد که امروز بخشی است از شهرستان قیدار و دهستانی است در ۱۰ کیلومتری جنوب این شهر، که به روزگار شیخ اشراق شهری بزرگ و آباد بوده است.
نام واقعی شیخ شهاب الدین سهروردی، «یحیی» پسر حبش و نوه امیرک بود که خاندانی مرفه و کرد نژاد بودند. شیخ شهاب الدین سهروردی چهره برجسته ای در حکمت، فلسفه و عرفان در فرهنگ ایران است.
وی در حلب مورد اتهام و مخالفت فقها واقع شد، و به امر صلاح الدين ايوبي، بوسيلة پسرش، ملک ظاهر توقيف شد، و بر خلاف ميل ظاهر، در حقيقت به اصرار فقها و به امر صلاح الدين، به قتل رسيد.
جسم او را به سال ۵۸۷ هجری قمری در حلب و به فتوای علمای دین به دار کشیدند در حالیکه پیش از آن در سیاهچال ملک ظاهر امیر شام و در پی مرگی خودخواسته، جان به جان آفرین تسلیم کرده بود. تاریخ نویسان سن او را هنگام مرگ ۳۶ یا ۳۷ سال نوشته اند.
یحیی را در کودکی برای تحصیل به مراغه فرستادند که یکی از مراکز علمی آن روزگار بود. وی پس از تکمیل تحصیلات به اصفهان رفت تا نزد ظهیرالدین فارسی، علم منطق را بیاموزد. و در مدت دو سال دروسی را که شاگردان دیگر در چهار سال فرا می گرفتند، یاد گرفت و دوباره به زادگاهش سهرورد بازگشت. در آن سال بیماری طاعون بسیاری از شهرهای ایران از جمله سهرورد را فرا گرفته بود و از این رو راهی مراغه کردند. او که سری پرسودا و دلی پرآشوب داشت، این بار مسیر سهرورد تا مراغه را پای پیاده پیمود تا بتواند دیدنی های بسیار ببیند و از عالمان و دانایانی که بر سر راه می بیند، چیزها بیاموزد.
یکی از مهمترین ملاقاتهای زندگی سهروردی در این سفر و در آتشکده «آذرگشسب» اتفاق افتاد. این آتشکده که امروز بنام «تخت سلیمان» و بین زنجان و تکاب واقع است، در آنروزگار در ناحیه ای بنام «شیز» واقع بود و یکی از آتشکده های معروف و پررونق زرتشتیان (مجوسان) ایران به شمار می رفت. پیرمغان در این آتشکده، یحیی را چند روزی میهمان کرد و با او به بحث و گفت و گو نشست. سهروردی در طول اقامت در این آتشکده، توانست با «حکمت خسروانی» و «معرفت مینوی» آشنا شود و همین آشنائی در حقیقت سر او را بر باد داد که یکی از اتهامات بزرگش دفاع از آئین زرتشتی و مجوسی بود.
سهروردی آنگاه به مراغه رفت و نزد خواجه مجدالدین جیلی به شاگردی پذیرفته شد و اشارات «ابن سینا» را خواند. این استاد اهل ری بود و سهروردی در کلاس او با «فخرالدین رازی» همکلاس و رقیب شد. هردو از شاگردان برجسته خواجه مجدالدین به شمار می رفتند، اما فخرالدین بیشتر از اندیشه های اشاعره دفاع می کرد و در مقابل یحیی نه اشاعره را قبول داشت و نه ابن سینا را. استاد نیز از رقابت این دو نابغه لذت می برد و هم او بود که به یحیی سهروردی لقب «شهاب الدین» داد و می گفت تیز فکرتر از او ندیده ام، مغزش به «شهاب» می ماند. و فخر رازی در مورد همکلاس و دوستش می گفت: دلی دارد همچون دهانه آتشفشان، کسی را یارای مقابله با او نیست.
شهاب الدین در مراغه اسم و رسمی به هم زد و خود مدرسی نام آور شد. اما باز هم نتوانست در یکجا بند شود، به یکباره درس و مدرسه را در مراغه رها کرد و سر به کوه «سهند» زد. در کوه با دهقانی زرتشتی و مغ زاده بنام بهرام آشنا شد و از او «بندهش» را فراگرفت و با تعالیم زرتشت بیش از پیش آشنا گشت. از سهند به دیاربکر روی آورد و درویشی پیشه کرد و با سرو روی آشفته از شهری به شهری و از دیاری به دیاری دیگر سفر کرد و چیزها آموخت تا به شهر حانی (ماروین) در جنوب ترکیه امروز رسید که آنروزگار جزو شامات و دمشق بود. در آنجا با «فخرالدین ماروینی» اشنا شد و کتاب معروف خود «حکمت الاشراق» را نوشت. اما چون با حکام آن دیار سر سازگاری نداشت، به سفارش فخرالدین ماروینی عازم دمشق شد.
اما باز هم مستقیم به دمشق نرفت و سرراه شهرهای روم شرقی (ترکیه امروز) را گردش کرد و رساله های «پرتو نامه» و «الالواح العماریه» را بنام ملک عمادالدین و سلطان شاه از امرای روم نوشت تا بتواند حکمت و حکومت را بهم پیوند زند، و چون موفق نشد پس از مدتی سرگردانی در شهرهای روم بالاخره به دمشق رسید. اما حال و هوای دمشق را هم با روحیات خود سازگار ندید و همراه فقیه احمد اصفهانی به سوی حلب حرکت کرد.
او می گفت: «در نظام اشراقی، سراسر هستی از نورالانوار تا برزخ، یک حقیقت به هم پیوسته است. تشکیک و تفاوت در جوهر موجودات پذیرفتنی است اما تمایز آنها از تفاوت جوهری آنان به دست می آید».
و همین اندیشه بود که فقیهان بلند مرتبه را هر جا که سهروردی پا می گذاشت، با او به کینه و دشمنی وا می داشت و تکفیرش می کردند.
در حلب، ملک ظاهر امیر شام و پسر صلاح الدین ایوبی با سهروردی آشنا شد و این درویش ژنده پوش را به قصر خود دعوت کرد. دیدار با سهروردی درهای دنیای دیگری را به روی این امیر جوان گشود و چنان شیفته مرام و اندیشه سهروردی شد که به دفاع از او در برابر فقیهان نامدار شهر برخاست.
همین طرفداری رشک فقیهان حلب را برانگیخت و چون نتوانستند ملک ظاهر را از وی رویگردان کنند، نامه ای به صلاح الدین نوشته و خواستار محاکمه آشکار شیخ شهاب الدین سهروردی شدند. صلاح الدین که پایه های حکومت خود را بر دوش فقیهان استوار می دید، بر خلاف خواست پسر خود به این محاکمه راضی شد و چون سهروردی نیز به آن رضایت داد تا برتری اندیشه هایش را به رخ فقیهان قشری بکشد، محاکمه ای طی سه روز در میدان شهر انجام گرفت که در یک سوی آن حکیم جوان و پرشور یحیی (شهاب الدین) سهروردی قرار داشت و در سوی دیگر هشت تن از فقیهان سنتی آن دیار به سرکردگی شیخ زین الدین پرنفوذ و به میانداری قاضی رکن الدین.
پس از سه روز سوال و جواب، محاکمه کنندگان که از آغاز قصد جان شیخ اشراق را داشتند، علاوه بر گناهان بسیار از جمله داشتن مرام مجوسی، به دو دلیل عمده رای به اعدام او دادند: اول به خاطر عدم اعتقاد به ختم نبوت و دوم به جرم فساد اعتقادی بخصوص در مورد خلافت که دیدگاه او را با دیدگاه باطنیان یکی دانستند.
سهروردی پس از صدور این حکم به میل خود در سیاه چال قلعه حلب که در آنجا زندانی بود، به چله نشست. درست روز چهلم بود که صلاح الدین ایوبی به اصرار فقهای حلب و بر خلاف میل پسرش امیر ظاهر، دستور اجرای حکم را صادر کرد. هنگامی که دژخیمان به سیاه چال رفتند تا او را پای چوبه دار بیاورند، دیدند که جان به جان آفرین تسلیم کرده و جز پوست و استخوان از او برجای نیست. بناچار بنا به خواست علما و مومنانی که شب گذشته در پنج مسجد شهر اعلام کرده بودند که فردا صبح این ایرانی کافر به دار آویخته خواهد شد، او را پای چوبه دار آوردند و جسد بی جانش را بالا کشیدند، در حالیکه سی و شش یا هفت سال بیشتر نداشت.
در محاکمه سهروردی، قاضی رکن الدین او را بخاطر راز و نیازهای سحرگاهیش رو به مشرق و طلوع خورشید، مهر پرست و بت پرست خواند. جواب سهروردی را به این تهمت عینا از کتاب «قلعه و قلندر» داستانی براساس زندگی شیخ شهاب الدین سهروردی نوشته فیلسوف گرانقدر همدیار وهم روزگار ما دکتر یثربی می آوریم که اتفاقا نام کوچک او نیز چون شیخ اشراق «یحیی» است. در تنظیم مطلبی که خواندید، علاوه بر منابع و مآخذ دیگر، این کتاب که برای فهم ساده اندیشه های سهروردی بسیار کارآست، دست مایه اصلی ما بوده است.
سهروردی می گوید: «من به عنوان یک مسلمان همه اصول شریعت را پذیرفته ام و همه فروع آنرا که بر من واجب است، به جای می آورم. اما بعنوان یک حکیم هم به اصول و مسائل حکمت پای بندم، چنانکه ابن سینا به اصول و قوانین فلسفه مشاء پای بند بود و این کار منافاتی با مسلمان بودن او نداشت. من هم به اصول و مسائل حکمت اشراق پای بندم. در آئین اشراقیان، بزرگداشت خورشید که منبع نور و گرماست، لازم است. خورشید خود مظهری است از فرشته مهر که جهانیان را صلای عشق و عرفان می دهد. در سنت اشراق همه در جستجوی نورند و از ظلمت می گریزند. نماز نور می خوانند و در حوض مهتاب شستشو می کنند. تشنه جرعه ای از نور و اشراق اند... دل را شادمانی هائی است و مستی هائی که هرگز با شادمانی های دنیوی و مادی و مستی های شراب انگوری مقایسه نمی شوند. آنگاه که نگاهی از پشت پرده مستم می کند، نرقصم چه کنم.»؟
زادگاه وی سهرورد که امروز بخشی است از شهرستان قیدار و دهستانی است در ۱۰ کیلومتری جنوب این شهر، که به روزگار شیخ اشراق شهری بزرگ و آباد بوده است.
نام واقعی شیخ شهاب الدین سهروردی، «یحیی» پسر حبش و نوه امیرک بود که خاندانی مرفه و کرد نژاد بودند. شیخ شهاب الدین سهروردی چهره برجسته ای در حکمت، فلسفه و عرفان در فرهنگ ایران است.
وی در حلب مورد اتهام و مخالفت فقها واقع شد، و به امر صلاح الدين ايوبي، بوسيلة پسرش، ملک ظاهر توقيف شد، و بر خلاف ميل ظاهر، در حقيقت به اصرار فقها و به امر صلاح الدين، به قتل رسيد.
جسم او را به سال ۵۸۷ هجری قمری در حلب و به فتوای علمای دین به دار کشیدند در حالیکه پیش از آن در سیاهچال ملک ظاهر امیر شام و در پی مرگی خودخواسته، جان به جان آفرین تسلیم کرده بود. تاریخ نویسان سن او را هنگام مرگ ۳۶ یا ۳۷ سال نوشته اند.
یحیی را در کودکی برای تحصیل به مراغه فرستادند که یکی از مراکز علمی آن روزگار بود. وی پس از تکمیل تحصیلات به اصفهان رفت تا نزد ظهیرالدین فارسی، علم منطق را بیاموزد. و در مدت دو سال دروسی را که شاگردان دیگر در چهار سال فرا می گرفتند، یاد گرفت و دوباره به زادگاهش سهرورد بازگشت. در آن سال بیماری طاعون بسیاری از شهرهای ایران از جمله سهرورد را فرا گرفته بود و از این رو راهی مراغه کردند. او که سری پرسودا و دلی پرآشوب داشت، این بار مسیر سهرورد تا مراغه را پای پیاده پیمود تا بتواند دیدنی های بسیار ببیند و از عالمان و دانایانی که بر سر راه می بیند، چیزها بیاموزد.
یکی از مهمترین ملاقاتهای زندگی سهروردی در این سفر و در آتشکده «آذرگشسب» اتفاق افتاد. این آتشکده که امروز بنام «تخت سلیمان» و بین زنجان و تکاب واقع است، در آنروزگار در ناحیه ای بنام «شیز» واقع بود و یکی از آتشکده های معروف و پررونق زرتشتیان (مجوسان) ایران به شمار می رفت. پیرمغان در این آتشکده، یحیی را چند روزی میهمان کرد و با او به بحث و گفت و گو نشست. سهروردی در طول اقامت در این آتشکده، توانست با «حکمت خسروانی» و «معرفت مینوی» آشنا شود و همین آشنائی در حقیقت سر او را بر باد داد که یکی از اتهامات بزرگش دفاع از آئین زرتشتی و مجوسی بود.
سهروردی آنگاه به مراغه رفت و نزد خواجه مجدالدین جیلی به شاگردی پذیرفته شد و اشارات «ابن سینا» را خواند. این استاد اهل ری بود و سهروردی در کلاس او با «فخرالدین رازی» همکلاس و رقیب شد. هردو از شاگردان برجسته خواجه مجدالدین به شمار می رفتند، اما فخرالدین بیشتر از اندیشه های اشاعره دفاع می کرد و در مقابل یحیی نه اشاعره را قبول داشت و نه ابن سینا را. استاد نیز از رقابت این دو نابغه لذت می برد و هم او بود که به یحیی سهروردی لقب «شهاب الدین» داد و می گفت تیز فکرتر از او ندیده ام، مغزش به «شهاب» می ماند. و فخر رازی در مورد همکلاس و دوستش می گفت: دلی دارد همچون دهانه آتشفشان، کسی را یارای مقابله با او نیست.
شهاب الدین در مراغه اسم و رسمی به هم زد و خود مدرسی نام آور شد. اما باز هم نتوانست در یکجا بند شود، به یکباره درس و مدرسه را در مراغه رها کرد و سر به کوه «سهند» زد. در کوه با دهقانی زرتشتی و مغ زاده بنام بهرام آشنا شد و از او «بندهش» را فراگرفت و با تعالیم زرتشت بیش از پیش آشنا گشت. از سهند به دیاربکر روی آورد و درویشی پیشه کرد و با سرو روی آشفته از شهری به شهری و از دیاری به دیاری دیگر سفر کرد و چیزها آموخت تا به شهر حانی (ماروین) در جنوب ترکیه امروز رسید که آنروزگار جزو شامات و دمشق بود. در آنجا با «فخرالدین ماروینی» اشنا شد و کتاب معروف خود «حکمت الاشراق» را نوشت. اما چون با حکام آن دیار سر سازگاری نداشت، به سفارش فخرالدین ماروینی عازم دمشق شد.
اما باز هم مستقیم به دمشق نرفت و سرراه شهرهای روم شرقی (ترکیه امروز) را گردش کرد و رساله های «پرتو نامه» و «الالواح العماریه» را بنام ملک عمادالدین و سلطان شاه از امرای روم نوشت تا بتواند حکمت و حکومت را بهم پیوند زند، و چون موفق نشد پس از مدتی سرگردانی در شهرهای روم بالاخره به دمشق رسید. اما حال و هوای دمشق را هم با روحیات خود سازگار ندید و همراه فقیه احمد اصفهانی به سوی حلب حرکت کرد.
او می گفت: «در نظام اشراقی، سراسر هستی از نورالانوار تا برزخ، یک حقیقت به هم پیوسته است. تشکیک و تفاوت در جوهر موجودات پذیرفتنی است اما تمایز آنها از تفاوت جوهری آنان به دست می آید».
و همین اندیشه بود که فقیهان بلند مرتبه را هر جا که سهروردی پا می گذاشت، با او به کینه و دشمنی وا می داشت و تکفیرش می کردند.
در حلب، ملک ظاهر امیر شام و پسر صلاح الدین ایوبی با سهروردی آشنا شد و این درویش ژنده پوش را به قصر خود دعوت کرد. دیدار با سهروردی درهای دنیای دیگری را به روی این امیر جوان گشود و چنان شیفته مرام و اندیشه سهروردی شد که به دفاع از او در برابر فقیهان نامدار شهر برخاست.
همین طرفداری رشک فقیهان حلب را برانگیخت و چون نتوانستند ملک ظاهر را از وی رویگردان کنند، نامه ای به صلاح الدین نوشته و خواستار محاکمه آشکار شیخ شهاب الدین سهروردی شدند. صلاح الدین که پایه های حکومت خود را بر دوش فقیهان استوار می دید، بر خلاف خواست پسر خود به این محاکمه راضی شد و چون سهروردی نیز به آن رضایت داد تا برتری اندیشه هایش را به رخ فقیهان قشری بکشد، محاکمه ای طی سه روز در میدان شهر انجام گرفت که در یک سوی آن حکیم جوان و پرشور یحیی (شهاب الدین) سهروردی قرار داشت و در سوی دیگر هشت تن از فقیهان سنتی آن دیار به سرکردگی شیخ زین الدین پرنفوذ و به میانداری قاضی رکن الدین.
پس از سه روز سوال و جواب، محاکمه کنندگان که از آغاز قصد جان شیخ اشراق را داشتند، علاوه بر گناهان بسیار از جمله داشتن مرام مجوسی، به دو دلیل عمده رای به اعدام او دادند: اول به خاطر عدم اعتقاد به ختم نبوت و دوم به جرم فساد اعتقادی بخصوص در مورد خلافت که دیدگاه او را با دیدگاه باطنیان یکی دانستند.
سهروردی پس از صدور این حکم به میل خود در سیاه چال قلعه حلب که در آنجا زندانی بود، به چله نشست. درست روز چهلم بود که صلاح الدین ایوبی به اصرار فقهای حلب و بر خلاف میل پسرش امیر ظاهر، دستور اجرای حکم را صادر کرد. هنگامی که دژخیمان به سیاه چال رفتند تا او را پای چوبه دار بیاورند، دیدند که جان به جان آفرین تسلیم کرده و جز پوست و استخوان از او برجای نیست. بناچار بنا به خواست علما و مومنانی که شب گذشته در پنج مسجد شهر اعلام کرده بودند که فردا صبح این ایرانی کافر به دار آویخته خواهد شد، او را پای چوبه دار آوردند و جسد بی جانش را بالا کشیدند، در حالیکه سی و شش یا هفت سال بیشتر نداشت.
در محاکمه سهروردی، قاضی رکن الدین او را بخاطر راز و نیازهای سحرگاهیش رو به مشرق و طلوع خورشید، مهر پرست و بت پرست خواند. جواب سهروردی را به این تهمت عینا از کتاب «قلعه و قلندر» داستانی براساس زندگی شیخ شهاب الدین سهروردی نوشته فیلسوف گرانقدر همدیار وهم روزگار ما دکتر یثربی می آوریم که اتفاقا نام کوچک او نیز چون شیخ اشراق «یحیی» است. در تنظیم مطلبی که خواندید، علاوه بر منابع و مآخذ دیگر، این کتاب که برای فهم ساده اندیشه های سهروردی بسیار کارآست، دست مایه اصلی ما بوده است.
سهروردی می گوید: «من به عنوان یک مسلمان همه اصول شریعت را پذیرفته ام و همه فروع آنرا که بر من واجب است، به جای می آورم. اما بعنوان یک حکیم هم به اصول و مسائل حکمت پای بندم، چنانکه ابن سینا به اصول و قوانین فلسفه مشاء پای بند بود و این کار منافاتی با مسلمان بودن او نداشت. من هم به اصول و مسائل حکمت اشراق پای بندم. در آئین اشراقیان، بزرگداشت خورشید که منبع نور و گرماست، لازم است. خورشید خود مظهری است از فرشته مهر که جهانیان را صلای عشق و عرفان می دهد. در سنت اشراق همه در جستجوی نورند و از ظلمت می گریزند. نماز نور می خوانند و در حوض مهتاب شستشو می کنند. تشنه جرعه ای از نور و اشراق اند... دل را شادمانی هائی است و مستی هائی که هرگز با شادمانی های دنیوی و مادی و مستی های شراب انگوری مقایسه نمی شوند. آنگاه که نگاهی از پشت پرده مستم می کند، نرقصم چه کنم.»؟
حکمت اشراق چیست؟
سهروردی به نوعی از فلسفه که «حکمت اشراق» نامیده می شود، زندگی دوباره داد و موجب تعالی آن شد. او می گفت: پدر فلسفه، هرمس یا همان ادریس پیامبر است که فلسفه را از طریق وحی آسمانی در یافت داشته است.
چه کسی ثابت کرده و ضمانت داده است که روش ارسطو برای (فکرکردن) درست است؟ بر فرض که درست باشد، چه کسی گفته است، این روش کافی است؟
این دو سوال را سهروردی می پرسد و می گوید: روش ارسطو یک بعدی است.
او فقط از عقل استفاده ی کندو به خود سازی و تهذیب نفس اعتنایی نمی کند.
در حالی که برای رسیدن به حقیقت و دستیابی به اسرار و رموز خلقت، تهذیب نفس و سیرو سلوک عرفانی جایگاه بسیار مهمی دارد و بلکه حرف اول را می زند.
این خلاصه حکمت اشراق است. ادامه...
آثار شهابالدین، رهبر افلاطونیان
از سهروردی در طول عمر کوتاه خود حدود پنجاه کتاب و رساله به یادگار مانده است. آثار او نه تنها حاوی مهمترین آثار وی است بلکه به طرز شگفتی از نظر فصاحت و بلاغت تحسین شده و دارای نثری پخته و قوی است. رساله ها و کتاب های سهروردی، بیانگر رموز و اسرار حکمت و عرفان است. او درسه کتاب «تلویحات، مقاومات و مطارحات»، فلسفه مشا را به طور کامل توضیح داده است.
وی در سال های آخرعمر، درمهم ترین اثر فلسفی اش کتاب «حکمه الاشراق»، به شرح و تبیین حکمت اشراق پر داخت. رساله های عرفانی او نامهای ویژه ای دارند، مانند: هیاکل النور، عقل سرخ، لغت موران، آواز پر جبرئیل و صفیر سیمرغ که شیخ اشراق درآن ها، مرحله های سیر و سلوک نفس راشرح داده است.
تاليفات شيخ اشراق:
سهروردی به نوعی از فلسفه که «حکمت اشراق» نامیده می شود، زندگی دوباره داد و موجب تعالی آن شد. او می گفت: پدر فلسفه، هرمس یا همان ادریس پیامبر است که فلسفه را از طریق وحی آسمانی در یافت داشته است.
چه کسی ثابت کرده و ضمانت داده است که روش ارسطو برای (فکرکردن) درست است؟ بر فرض که درست باشد، چه کسی گفته است، این روش کافی است؟
این دو سوال را سهروردی می پرسد و می گوید: روش ارسطو یک بعدی است.
او فقط از عقل استفاده ی کندو به خود سازی و تهذیب نفس اعتنایی نمی کند.
در حالی که برای رسیدن به حقیقت و دستیابی به اسرار و رموز خلقت، تهذیب نفس و سیرو سلوک عرفانی جایگاه بسیار مهمی دارد و بلکه حرف اول را می زند.
این خلاصه حکمت اشراق است. ادامه...
مكتب شيخ اشراق و نظام فلسفي حکمه الاشراق
آثار شهابالدین، رهبر افلاطونیان
از سهروردی در طول عمر کوتاه خود حدود پنجاه کتاب و رساله به یادگار مانده است. آثار او نه تنها حاوی مهمترین آثار وی است بلکه به طرز شگفتی از نظر فصاحت و بلاغت تحسین شده و دارای نثری پخته و قوی است. رساله ها و کتاب های سهروردی، بیانگر رموز و اسرار حکمت و عرفان است. او درسه کتاب «تلویحات، مقاومات و مطارحات»، فلسفه مشا را به طور کامل توضیح داده است.
وی در سال های آخرعمر، درمهم ترین اثر فلسفی اش کتاب «حکمه الاشراق»، به شرح و تبیین حکمت اشراق پر داخت. رساله های عرفانی او نامهای ویژه ای دارند، مانند: هیاکل النور، عقل سرخ، لغت موران، آواز پر جبرئیل و صفیر سیمرغ که شیخ اشراق درآن ها، مرحله های سیر و سلوک نفس راشرح داده است.
تاليفات شيخ اشراق:
- ۱- حكمه الاشراق
- ۲- تلويحات
- ۳- المشارع و المطارحات
- ۴- هياكل النور
- ۵- رسالة العشق
- ۶- رساله عقل
- ۷- آواز پر جبرئيل
- ۸- روزي با جماعت صوفيان
- ۹- رساله في حاله الطفوليه
- ۱۰- طوراق الانوار
- ۱۱- اعتقاد الحکما
- ۱۲- رسالةالطیر
- ۱۳- كلمه التصوف
- ۱۴- رساله صفیر سیمرغ
- تاليفات دیگر شيخ اشراق - ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد