|
پیروز نهاوندی - ابولؤلؤ |
مختصری از زندگينامه پیروز نهاوندی |
زمانی که تازیان کشور ما را اشغال کرده و دختران خردسال و بانوان ایرانی را بمانند بردگان و اسیران جنگی پست و فرومایه نموده و آنان را با کمال بی شرمی بر پایه پندار و آیین ننگینشان به همخوابگی با خود می بردند٬ خانواده ی هرمزان ـ فرماندار خوزستان ـ نیز بدست تازیان برده شده بودند.
بعد از جنگ معروف نهاوند که آن جنگ آخرین نبرد بین اعراب و ایرانی ها بود. اعراب آن جنگ را فتح الفتوح نامیدند. و بعد از دو سال اسیران جنگی ایرانی را عرب ها به صورت گله های حیوان به هم بسته و با زنجیر به مدینه آوردند. آن روز ها که اسیران وارد شهر می شدند پیروز جلوی دروازه ایستاده بود و اسیران را نگاه می کرد. حال زنان اسیر و دیدار کودکان خردسالی که از گرسنگی و تشنگی ناتوان شده بودند و در رنج بودند، دل پیروز را سخت به درد آورد و پیروز آن ها را در آغوش می گرفت و با آن ها گریه می کرد. شعبی می گوید:«وقتی اسیران جنگ را به مدینه آوردند، پیروز هر اسیر کوچک یا بزرگی را که می دید بر سرش دست نوازش می کشید و می گریست و می گفت:
«عمر جگرم را خورد»
و سرانجام در یک روز به هنگام بامدادان با بازوان توانمندش با خنجري كه خود ساخته بود و با ضرباتی پولادین نفس از پادشاه خونخوار عرب در آورد و او را به درک رسانید. سپس خود به جرگه جان باختگان میهن پیوست.
پیروز سردار دلاور ایرانی که در دوران پادشاهی یزدگرد سوم جایگاه بلندی در سپاه ایران و در منطقه خوزستان داشت پس از تجاوز آشکار اعراب مهاجم به ایران ، هنگامی که ابوعبید ثقفی از پل حیره گذشت تا به خوزستان بتازد در شمار سرداران «بهمن مردانشاه» فرمانده سپاهیان ایران در آن زمان، بود و توانست شکست سختی به ابوعبید بدهد.
او پس از آن بارها در جنگ با متجاوزان عرب حضوری پیروزمندانه داشت تا سرانجام در جنگی که به سقوط تیسفون منجر شد به دست اعراب اسیر شد و به عنوان برده به یک نفر عرب به نام «مغیره بن شعبه» حاکم بین النهرین (به قولی حاکم بصره یا کوفه) فروخته شد.
او مردی بود قوی هیکل، خوش سیما، روشن بین، صاحب دانش و هنر که در بازار برده فروشان به یکی از اشراف عرب به نام مقیرة بن شعبه فروخته شد.
روزی عمر او را می بیند و از او سوال می کند که از هنرهای زمان چه می داند. او در پاسخ می گوید:انواع کارهای دستی از جمله درودگری، آهنگری، کنده کاری، نقاشی. عمر می گوید چنین شنیده ام که می توانی آسیابی بسازی که به وسیله ی باد گندم را آرد کند. پیروز می گوید: آری . عمر می پرسد می توانی چنین آسیابی برایم بسازی؟ پیروز در جواب می گوید: «ای خلیفه بزرگ! اگر زنده باشم برایت چنان آسیابی خواهم ساخت که تمام مردم، در شرق و غرب عالم درباره اش گفتگو کنند.»
و عمر در همان موقع به همراهانش می گوید که این غلام با این کلامش مرا سخت هراسناک کرد و همان موقع پیروز را از صاحبش می خرد تا در خدمت خود بگیرد.
پیروز نهاوندی به سال ۲۳هجری و در 27 ماه ذی الحجه، در یک فرصت مناسب «عمر» خلیفه اعراب را که دستور تجاوز به خاک پاک ایران را صادر کرده بود، به خونخواهی یزدگرد، رستم فرخ زا، برادرش پیروزان، زنان و دختران ایرانی که توسط اعراب متجاوز به بردگی گرفته شده بودند و به مهر زادبومش ایران، با خنجری دو دم از پای در آورد.
وی چندین ضربه به عمر زد و 12 تن از همراهان وی را زخمی نمود که بعدها 6 تن آنان مردند. چند روز بعد از جراحات عمر به هلاکت رسید.
پیروز به سوی ایران گریخت و درشهر کاشان پناه گرفت و آن زمان که دستگیر شد خود را بکشت.
طبری مینویسد:
عمر اجازه نداده بود که هیچ ایرانی اسیر شده ای وارد مدینه شود. لیکن مغیره ابن شعبه به دلیل آنکه پیروز نهاوندی به نجاری وآهنگری و نقاشی آشنا بوده عمر اقامت او در مدینه را پذیرفته بود.
ابولولو پیروز وقتی اسیران خردسال ایرانی را می دید می گریست. این مرد نهاوندی هنگامی که عمر در مسجد به نمازجماعت مشغول بود با خنجر ،ضربتی مهلک به وی زد و عمر کشته شد.
پیروز دختری داشت که به گمان نزدیک به یقین مروارید نام داشتهاست. از آنجا که به مروارید در زبان عربی لؤلؤ گفته میشود، عربها برای این مرد ایرانی نامی عربی بصورت ابولؤلؤ یعنی «پدر مروارید» ساختند.
در آن زمان میان عربها رسم بر این بوده که برای افراد ایرانی نامی عربی برگزینند و این کار را بیشتر بهوسیله چسباندن پیشوند ابو- (پدر) به ترجمه عربی نام یکی از فرزندان آن شخص انجام میدادند. در بسیاری از موارد که نام ایرانی فرزندان ایشان برای عربها دشوارفهم بود، عربها برای نامگذاری از لقب ابوسهل (یعنی پدر آسان) استفاده میکردند.
عبیدالله پسر عمر پس از قتل پدرش بدست پیروز نهاوندی، او و سه تن دیگر که به گمان او در کشته شدن پدرش دست داشتهاند را به قتل رساند. این سه تن دیگر یکی مروارید دختر پیروز، دیگری هرمزان سردار معروف ایرانی در جنگهای با اعراب و سومی مردی از مسیحیان حیره به نام جفینه بود که با هرمزان و پیروز دوستی و الفت داشت.
آرامگاه پیروز نهاوندی با نام آرامگاه «بابا شجاع الدین» یا «پیروز ابولولو» در شهر کاشان قرار دارد.آرامگاه پیروز نهاوندی - تغییر کاربری یک بنای تاریخی |
مقبره منتسب به "ابولولو" مطابق بیانیه ای که آیت الله تسخیری دبیر کل مجمع تقریب مذاهب اسلامی برای اتحادیه جهانی عالمان اسلامی ارسال کرده است؛ بسته شد.
دکتر محمد سلیم العوا در گفت و گویی به العربیه می گوید این بارگاه عبارت است از قبری قدیمی متعلق به یکی از صوفیان ایرانی است این بارگاه در انتهای مسیری واقع شده است که فقط کسانی که قصد رفتن بر سر آن مزار را داشته باشند به آن مکان می رسند دولت ايران چند روز پيش، آن را تعطيل كرده است.
وی اضافه میکند بسته شدن این بارگاه بنا بر تلاش هایی است که کنفرانس جهانی اتحاد مسلمین داده است.
و ظاهرا قول و قرارهایی نیز برای تعطیلی و تخریب آرامگاه سردار دلاور ایرانی «پیروز نهاوندی» با مفتیان سعودی بسته شده ...
اگر پیش از این به آرامگاه پیروز سر می زدید گروه هایی از مردم را می دیدید که به دیدار آن جا آمده بودند. عبارت بزرگی بر روی دیوار روبروی آرامگاه به چشم می خورد که روی آن نوشته شده بود «ناز شصت قداره کش مولا علی حضرت ابولولو علیه السلام، صلوات». همچنین زیارت نامه بزرگی را که قاب شده بود و بر بالای ضریح نصب شده بود می دیدید که مردم به خواندن آن مشغول بودند. اینک، ورودی آرامگاه پیروز نهاوندی به روی دوستدارانش بسته شده و زیارت نامه اش را کندند، از برپایی هرگونه مراسم جلوگیری شده و نامش را از روی درها و دیوارها خط زدند.
آیا باید به درخواست نامعقول، غیر اصولی و خصمانه اعراب مبنی بر تخریب یک بنای ثبت شده در فهرست میراث فرهنگی که مورد علاقه مردم و نماد مقاومت ملی ایرانیان در برابر متجاوزان است، تن در داد؟
ننـگ و شــرم بر شما باد.