|
بانو شیرین رضویان |
بخش عمدهٔ نوجوانی شیرین در اوج خفقان بعد از انقلاب و جنگ ایران و عراق گذشت. ناملایمات و ناهنجاریهای اجتماعی ، سرکوب دگراندیشان، اعدام زندانیان سیاسی، سنگسار زنان و زن ستیزی روزمرهٔ اجتماعی که در سالهای نوجوانی شاهد آنها بود ، شعر شیرین را به آیینهٔ زمان خویش مبدل کرد. از همان اوان نوجوانی، دل مشغولی عمدهٔ شاعر رویدادهای جاری ایران بود که شاعر ناخواسته مجبور به دوری گزیدن ازآن گشت و با کوله باری از خاطرات شیرین کودکی و حوادث دردناک نوجوانی راهی دیاری دوردست شد.
شیرین در کشورهای آلمان، فرانسه، سوئد و آمریکا شعرخوانیها و سمینارهای متعددی داشته و به زبان انگلیسی نیز شعرخوانیهایی در نقاط مختلف بریتانیا انجام داده است.
سایت بانو شیرین رضویان
کتاب «کدام سایه از آبی ها»
را ورق بزنید
چند سروده از بانو شیرین رضویان را اینجا بخوانید
سروده هایی زیبا از بانو شیرین رضویان :
«از بس ستاره کشتید»
از بس ستاره کشتید روی زمان سیاه است
هم این زمین سیاه است هم آسمان سیاه است
روبسته زان نشستيد در پيشگاه تاريخ
کز اینهمه جنایت رخسارتان سیاه است
دست قلم شکستید پای سخن ببستید
ای روشنی ستیزان افکارتان سیاه است
هر تار موی یک زن بندد مسیر تقوا
این خود گواه آن بس پندارتان سیاه است
هر حیله ای که دارید در آستین تزویر
هر جادویی که بستید در کارتان سیاه است
هر خطبه ای که خواندید هر جمعه بر سر کوی
خلقی گریست زیرا گفتارتان سیاه است
میخانه ها بستید بتخانه ها گشودید
با خون وضو نمودید کردارتان سیاه است
شد پرده سیاهی معیار پاکی زن
ای صبحدم گریزان معیارتان سیاه است
زین شرم روی ما نیست در هر مکان سیاه است
از بس ستاره کشتید روی زمان سیاه است
لندن - آوريل ۲۰۰۰
«ایرانخدای عشق»
بیرون شو ای سیه جان این خانه جای عشق است
پایان این سیاهی ، خود ابتدای عشق است
آن لاله های خونین بر پهنه ی دماوند
هم خود درفش عشق و هم جای پای عشق است
با عشق می ستیزی ، از عشق می گریزی
فریاد پاک جانان ، شور و نوای عشق است
اعدام عشق تا کی ؟ ای از خدا بریده
الله تو همانا ایرانخدای عشق است
ای شبنهاد شبدل ، خورشید ما به منزل
چون بردمد تو جایت ، در زیر پای عشق است
خفاش کور جهلت ، افتد به خاک ظلمت
این سرزمین به زیر بال همای عشق است
هرچند ارمغانت ویرانی است و نکبت
پرواز ما ازین دام با بال های عشق است
ای نفرت مجسم ، خاک مرا رها کن
جای تو نیست دیگر آنجا که جای عشق است
خون ها که ریخت بر خاک،سرها که رفت بر دار
شد واژه ی سرودی،کاو خود صدای عشق است
خواهم که جان و سر را بهر خرد گذارم
ناقابل است اما این خونبهای عشق است