|
حضرت بهاءالله |
میرزا حسینعلی نوری (۱۸۱۷-۱۸۹۲) که او را بهاءالله میخوانند، پایهگذار دین بهائی است.
وی از اهالی مازندران بود، که در سال ۱۱۹۵ ه.ق. - ۱۸۱۷ ه. ش. در تهران متولد شد.
بـهاءالله در خانـوادهاى از نجـباء و اشـراف ايران تـولّـد يافت خاندانش بسيار ثروتمند و صاحب ضياع و عقار بودند و نسب صحيحشان به پادشاهان ساسانی ميرسيد. پدرش میرزا بزرگ نوری از رجال دوره فتحعلی شاه و مردی ادیب و خطاط بود و در دربار شاه ایران منصبی عالی داشت ولی مدتی بود که دیگر بازنشـسته شده بود و شغل درباری یا دیوانی نداشت.
با آغاز دعوت باب در سال ۱۲۲۱ (۱۸۴۴ م) به او پیوست و اقدامات و فعالیتهای او در گسترش آیین بابی او را تبدیل به یکی از مهمترین پیروان باب نمود.
بعد از تیرباران باب وی از همه ثروت و مال دنيـا محروم و خود نيز گرفتـار زندان شد. سپس به پیشنهاد امیرکبیر درسال ۱۸۵۱م میرزا حسینعلی که درآنوقت بین بابیان به «جناب بهاء» معروف بود، به کربلا تبعید شد.
بهاءالله به کربلا میرود و درآنجا ساکن میشود و یکسال بعد در زمان صدارت میرزا آقاخان نوری بنا به دعوت او به ایران باز میگردد. دراین زمان منسوبان بیاندیشه جامعهٔ بابی که بعد از اعدام باب، تصمیم به قصاص گرفته بودند، به جان ناصرالدین شاه سوء قصد می کنند.
بعد از این واقعه تیراندازی و سوءقصد نافرجام، جامعه بابی تحت فشار قرار میگیرد و بابیان، قتل عام میشوند. بهاءالله با وجود اینکه میتوانست خود را حفظ کند و یا با وساطت شوهر خواهرش در سفارت روس پناه گیرد و یا از کشور خارج شود ولی خطر را به جان میخرد و خود را تسلیم مأموران دولتی میکند.
بهاءالله پس از چهار ماه حبس در زندان سیاه چال طهران، در سال ١٢٣١ (۱۸۵۳ م) به فرمان ناصرالدین شاه – سلطان قاجار- به همراه اعضای خاندان و گروهي از یارانشان برای همیشه از وطنشان ایران تبعید و این آغاز ٤٠ سال تبعید، حبس و آزار و اذیت می شود.
بهاءالله و خانوادۀ ایشان در ١٩ فروردین ١٢٣٢هجری شمسی (٨ آپریل ١٨٥٣میلادی) در ابتدا به بغداد رفتند؛ این شهر در آن زمان بخشی از امپراطوری عثمانی بود. از آن پس نیز فرمانروایان عثمانی ایشان را تا پایان عمر از محلّی به محلّ دیگر تبعید نمودند.
بهاءالله ۱۰ سال بعد در بغداد و به سال ۱۸۶۳ خود را موعود و پيامبر جديد اعلان میکند.
سپس به توطئه ی پیشوایان آن زمان و دستور سلطان عثمانی ایشان را در تاریخ ١٣ اردیبهشت ١٢٤٢ه. ش. (٣ می ١٨٦٣م.) به «قسطنطنیه، استانبول امروزی»، پایتخت امپراطوری عثمانی تبعید نمودند. در این سفر که حدود چهار ماه طول کشید، خانواده و بعضی از پیروان ایشان، بهاءالله را همراهی میکردند .
در روز ٢٥ مرداد ١٢٤٢ه. ش. (١٦ آگست ١٨٦٣م.) از کشتی پیاده و وارد استانبول شدند به گفتۀ شاهدان عینی جمعیت انبوهی از مردم جمع شده و به ایشان احترام می گذاشتند؛ این صحنه احساسات ناظران و تماشاگران بسیاری، ازجمله محقّقان و مأموران دولتی را برانگیخت. دشمنان ایشان توانستند سوء ظن مسئولین را تحریک کنند واین سبب شد که پس از گذشت فقط چهار ماه، سلطان عبدالعزیز فرمانروای امپراطوری عثمانی، در بحبوحۀ سرمای زمستان، دستور داد بهاءالله را از استانبول اخراج و ایشان را به «ادرنه» تبعید کنند. این سفر ١٢ روز طول کشید، و در زمستانی سرد انجام شد که سرمایش در بیش از ٤٠ سال بی سابقه بود.
چون كيش بهايي در میان ایرانیان و دیگر مردمان در نقاط مجاور آن بسیار ترویج یافته بود، پیشوایان شیعی در ایران تصمیم گرفتند که شاه ایران را مجبور نمایند که سلطان عثمانیان را وادارد که بهاءالله و همراهانشان را به شهر مخروبه ی «عکا» تبعید نمایند.
و بـهاءالله بعنوان يک زندانى در سال ۱۸۶۸ وارد آن شهر گرديد و انها را در سربازخانه ی عکا نگاه داشتند. مقامات مسئول انتظار داشتند که بهاءالله و همراهان ایشان به سرعت در این شهر ِ زندانی نابود شوند. اما مقدّر بود بهاءالله ٢٤ سال باقی مانده از عمر خود را در عکا و اطراف آن بگذرانند.
دو ردیف خاکریز در اطراف شهر عکا قرار داشت. بهاءالله ساکنان آن را «اولاد افاعی، فرزندان افعی» نامیدند. در محدودۀ دروازه های این شهر هیچ منبع آبی وجود نداشت؛ عکا پر از کک، و مرطوب بود و کوچههایش تنگ و تاريک و کثيف و پيچ در پيچ بودند.
بهاءالله در نامه ای که به سلطان ترک نوشتند، عکا را با بیانی بدین مضمون توصیف کردند: «آن شهر خرابترین شهرهای دنیا و زشت ترینِ آنها از نظر ظاهر، نفرت انگیزترین آنها از نظر هوا و متعفن ترین آنها از نظر آب است. گویی دارالحکومۀ جغد است».
بهاءالله و گروهی از خانواده و پیروان حضرت بهاءالله که حدود ٧٠ نفر می شدند، در قلعۀ عکا زندانی شدند. مقدّر بود که آنها بیش از دو سال در این مکان بمانند.
وقتی خبر ورود بهاءالله به عکا در ناحیه منتشر شد، بسیاری از پیروان ایشان از مناطق دیگر، با پای پیاده از صدها کیلومتر فاصله، عازم عکا شدند تا ایشان را زیارت کنند. معمولاً به آنها اجازۀ ورود به محدودۀ شهر را نمی دادند و مجبور می شدند به یک لحظه نگاه به ایشان در حالی که پشت پنجره ای در دوردست ایستاده اند، راضی باشند. با گذر زمان، به دلیل رفتار و شخصیت نجیب و اصیل زندانیان، مخصوصاً عبدالبهاء، برای مسئولین روشن شد که بهائیان هیچ تهدیدی برای هیچ کس یا چیزی نیستند. حکمران شهر اجازه داد ملاقات کنندگان به دیدار بهاءالله بیایند.
در سال ١٢٤٩ه. ش. (١٨٧٠م.)، پسر بیست و دو سالۀ بهاءالله، «میرزا مهدی» که لقب غصن اطهر (به مفهوم پاک ترین شاخه) داشت، از نورگیر سقفی زندان سقوط نمود.
کمی پس از درگذشت غصن اطهر، مقامات مسئول به بهاءالله و خانوادۀ ایشان اجازه دادند که به سکونتگاه های دیگری، بیت عودی خمّار، مکانی که امروزه خانه یا بیت عبّود نامیده می شود، درون محدودۀ شهر نقل مکان کنند.
بقیۀ تبعیدیان به جاهایی دیگر درون محدودۀ شهر فرستاده شده و له سرانجام اجازه یافتند اتاقهایی در شهر بگیرند و با گذشت زمان به شغلهای مختلفی مشغول شدند.
اگرچه محل اقامت تبعیدیان عوض شد، ولی آنها هنوز در شهر زندانی عکا محبوس بودند. بهاءالله از سال ١٢٥٢ تا ١٢٥٦ه ش. (١٨٧٣ تا ١٨٧٧م.) در بیت عبّود زندگی کردند.
در سال ١٢٥٢هجری شمسی (١٨٧٣میلادی)، بهاءالله مهمترین اثر خود را به نام «کتاب مستطاب اقدس» که در بیت عودی خمّار- که امرزه بخشی از بیت عبّود می باشد- نوشته بودند، تکمیل کردند. این کتاب قوانین و مقررات اساسی را که باید پیروان بهاءالله اجرا کنند، ارائه می کند، و موسسات بهائی را پایه گذاری می کند، و دیدگاه بهاءالله را دربارۀ پیشرفت تمدن بشری به طور کامل بیان می کند.
مضمون اولين پاراگراف «كتاب اقدس» چنين است:
«به راستی اول وظیفه ای كه خدا بر بندگان نوشت شناسايی مشرق وحی او و مطلع امر اوست، كه مقام نفس او در عالم امر و خلق است. هر کس به آن فائز شد، به تمام خیرها فائز شده است و کسی که باز ماند، از گمراهان است ولو این که تمام اعمال را انجام دهد. هنگامی كه به اين مقام اسنی و افق اعلی رسيديد، سزاوار است همگان از آنچه كه از طرف مقصود به آن مامور شده اند، پيروی كنند زيرا عرفان و عمل با هم هستند و يكی بدون ديگری پذيرفته نمی شود. این همان چیزی است که مطلع الهام به آن حکم فرمود.»
بعد از مدتی مقامات محلی گفتند ایشان آزاد هستند که از شهر خارج شوند و اجازه گرفتند ضیافتی برای اشخاص برجستۀ شهر برگزار کنند. بعد از مهمانی که در نزدیکی بهجی برگزار شد، حکمران عکا تایید کرد که بهاءالله آزاد هستند که در خارج از محدودۀ شهر زندگی کنند. و در سال ١٢٥٦هجری شمسی (١٨٧٧میلادی)، بعد از ٩ سال حبس دائمی در محدودۀ شهر عکا، آن شهر زندانی را ترک فرمودند.
عبدالبهاء موفق شدند خانه ای به نام مزرعه را که در حدود شش کیلومتری شمال عکا قرار داشت، اجاره کنند. این خانه ساختمانی سنگی با طرح ساده بود که در میان باغها واقع شده بود. و او با اعضای خانواده و منشیان خود در این خانه زندگی می کردند. اما «عبدالبهاء» و خواهرشان، «بهائیه خانم» در شهر زندانی عکا ماندند ولی مکرّراً برای ملاقات به مزرعه می آمدند.
پسر ایشان «عبدالبهاء» در سال ۱۲۵۴ه. ش. (١٨٧٥م.) «باغ رضوان» به معنی «باغ بهشت»، واقع در خارج شهر عکا، را که بهاءالله به آن «جزیرة الخضراء» می گفتند اجاره کرده و برای استفادۀ بهاءالله آماده ساختند. بهاءالله نیز در بخش باقیماندۀ عمرشان بارها از این باغ دیدن کردند و از زیبایی طبیعت مسرور می شدند و سرانجام نیز در سال ١٢٦٠ه. ش. (١٨٨١م.)، باغ رضوان برای حضرت بهاءالله خریداری شد.
بهاءالله به «عبدالبهاء»، «سرکار آقا» و «غصن اعظم» می گفتند و ایشان را به عنوان مرکز عهد و میثاق خود و جانشین خود و رئیس و رهبر امر بهائی تعیین کردند.
در سال ۱۲۵۸ه. ش. (١٨٧٩م.)، عبدالبهاء قصری را که عودی خمّار در نزدیکی عکا ساخته بود، اجاره کردند. این قصر «قصر بهجی»، به معنی «سرور و شادی» نام داشت و مقدّر بود که در دوازده و نیم سال باقیماندۀ زندگی بهاءالله، خانۀ ایشان باشد. بهاءالله قصر بهجی را به عنوان «قصر رفیع» توصیف کرده اند و نیز مقامی که خداوند آن را منظر اکبر برای بشر قرار داده است.
بهاءالله آخرین اثر بزرگ دورۀ پیامبری خود، «لوح ابن ذئب» را در زمانی که در قصر بهجی بودند، نوشتند.
همچنین در زمان اقامت در بهجی، تعالیمشان را توضیح دادند و الواح و نامه هایی به بخشهای مختلف دنیا فرستادند. در آنها به اساسی ترین تعلیم اجتماعی ایشان «یعنی وحدت و یگانگی نوع بشر» اشاره شده بود.
تمام تعالیم اجتماعی دیگر بهاءالله وسایلی هستند برای دستیابی به اتحاد عملی نوع بشر و حفظ آن، تا مردم بتوانند به هدف از آفرینش دست یابند و به نحوی مسالمت آمیز یک تمدن همواره در حال پیشرفت بسازند.
بهاءالله تعالیم روحانی مهم را که در ادیان قبل یافت می شوند، تجدید کردند و مهمترین این تعالیم روحانی، نیاز به شناخت پیامبر خدا و پیروی از تعالیم او در دورۀ ظهور او می باشد.
دستور زندانی بودن بهاءالله در عکا هیچ گاه فسخ نشد. ایشان دربارۀ ایامشان در بهجی می فرمایند:
«به راستی مي گويم که بدترين حبس مبدّل به جنّت عدن شد.»
وی از اهالی مازندران بود، که در سال ۱۱۹۵ ه.ق. - ۱۸۱۷ ه. ش. در تهران متولد شد.
بـهاءالله در خانـوادهاى از نجـباء و اشـراف ايران تـولّـد يافت خاندانش بسيار ثروتمند و صاحب ضياع و عقار بودند و نسب صحيحشان به پادشاهان ساسانی ميرسيد. پدرش میرزا بزرگ نوری از رجال دوره فتحعلی شاه و مردی ادیب و خطاط بود و در دربار شاه ایران منصبی عالی داشت ولی مدتی بود که دیگر بازنشـسته شده بود و شغل درباری یا دیوانی نداشت.
با آغاز دعوت باب در سال ۱۲۲۱ (۱۸۴۴ م) به او پیوست و اقدامات و فعالیتهای او در گسترش آیین بابی او را تبدیل به یکی از مهمترین پیروان باب نمود.
بعد از تیرباران باب وی از همه ثروت و مال دنيـا محروم و خود نيز گرفتـار زندان شد. سپس به پیشنهاد امیرکبیر درسال ۱۸۵۱م میرزا حسینعلی که درآنوقت بین بابیان به «جناب بهاء» معروف بود، به کربلا تبعید شد.
بهاءالله به کربلا میرود و درآنجا ساکن میشود و یکسال بعد در زمان صدارت میرزا آقاخان نوری بنا به دعوت او به ایران باز میگردد. دراین زمان منسوبان بیاندیشه جامعهٔ بابی که بعد از اعدام باب، تصمیم به قصاص گرفته بودند، به جان ناصرالدین شاه سوء قصد می کنند.
بعد از این واقعه تیراندازی و سوءقصد نافرجام، جامعه بابی تحت فشار قرار میگیرد و بابیان، قتل عام میشوند. بهاءالله با وجود اینکه میتوانست خود را حفظ کند و یا با وساطت شوهر خواهرش در سفارت روس پناه گیرد و یا از کشور خارج شود ولی خطر را به جان میخرد و خود را تسلیم مأموران دولتی میکند.
بهاءالله پس از چهار ماه حبس در زندان سیاه چال طهران، در سال ١٢٣١ (۱۸۵۳ م) به فرمان ناصرالدین شاه – سلطان قاجار- به همراه اعضای خاندان و گروهي از یارانشان برای همیشه از وطنشان ایران تبعید و این آغاز ٤٠ سال تبعید، حبس و آزار و اذیت می شود.
بهاءالله و خانوادۀ ایشان در ١٩ فروردین ١٢٣٢هجری شمسی (٨ آپریل ١٨٥٣میلادی) در ابتدا به بغداد رفتند؛ این شهر در آن زمان بخشی از امپراطوری عثمانی بود. از آن پس نیز فرمانروایان عثمانی ایشان را تا پایان عمر از محلّی به محلّ دیگر تبعید نمودند.
بهاءالله ۱۰ سال بعد در بغداد و به سال ۱۸۶۳ خود را موعود و پيامبر جديد اعلان میکند.
سپس به توطئه ی پیشوایان آن زمان و دستور سلطان عثمانی ایشان را در تاریخ ١٣ اردیبهشت ١٢٤٢ه. ش. (٣ می ١٨٦٣م.) به «قسطنطنیه، استانبول امروزی»، پایتخت امپراطوری عثمانی تبعید نمودند. در این سفر که حدود چهار ماه طول کشید، خانواده و بعضی از پیروان ایشان، بهاءالله را همراهی میکردند .
در روز ٢٥ مرداد ١٢٤٢ه. ش. (١٦ آگست ١٨٦٣م.) از کشتی پیاده و وارد استانبول شدند به گفتۀ شاهدان عینی جمعیت انبوهی از مردم جمع شده و به ایشان احترام می گذاشتند؛ این صحنه احساسات ناظران و تماشاگران بسیاری، ازجمله محقّقان و مأموران دولتی را برانگیخت. دشمنان ایشان توانستند سوء ظن مسئولین را تحریک کنند واین سبب شد که پس از گذشت فقط چهار ماه، سلطان عبدالعزیز فرمانروای امپراطوری عثمانی، در بحبوحۀ سرمای زمستان، دستور داد بهاءالله را از استانبول اخراج و ایشان را به «ادرنه» تبعید کنند. این سفر ١٢ روز طول کشید، و در زمستانی سرد انجام شد که سرمایش در بیش از ٤٠ سال بی سابقه بود.
چون كيش بهايي در میان ایرانیان و دیگر مردمان در نقاط مجاور آن بسیار ترویج یافته بود، پیشوایان شیعی در ایران تصمیم گرفتند که شاه ایران را مجبور نمایند که سلطان عثمانیان را وادارد که بهاءالله و همراهانشان را به شهر مخروبه ی «عکا» تبعید نمایند.
و بـهاءالله بعنوان يک زندانى در سال ۱۸۶۸ وارد آن شهر گرديد و انها را در سربازخانه ی عکا نگاه داشتند. مقامات مسئول انتظار داشتند که بهاءالله و همراهان ایشان به سرعت در این شهر ِ زندانی نابود شوند. اما مقدّر بود بهاءالله ٢٤ سال باقی مانده از عمر خود را در عکا و اطراف آن بگذرانند.
دو ردیف خاکریز در اطراف شهر عکا قرار داشت. بهاءالله ساکنان آن را «اولاد افاعی، فرزندان افعی» نامیدند. در محدودۀ دروازه های این شهر هیچ منبع آبی وجود نداشت؛ عکا پر از کک، و مرطوب بود و کوچههایش تنگ و تاريک و کثيف و پيچ در پيچ بودند.
بهاءالله در نامه ای که به سلطان ترک نوشتند، عکا را با بیانی بدین مضمون توصیف کردند: «آن شهر خرابترین شهرهای دنیا و زشت ترینِ آنها از نظر ظاهر، نفرت انگیزترین آنها از نظر هوا و متعفن ترین آنها از نظر آب است. گویی دارالحکومۀ جغد است».
بهاءالله و گروهی از خانواده و پیروان حضرت بهاءالله که حدود ٧٠ نفر می شدند، در قلعۀ عکا زندانی شدند. مقدّر بود که آنها بیش از دو سال در این مکان بمانند.
وقتی خبر ورود بهاءالله به عکا در ناحیه منتشر شد، بسیاری از پیروان ایشان از مناطق دیگر، با پای پیاده از صدها کیلومتر فاصله، عازم عکا شدند تا ایشان را زیارت کنند. معمولاً به آنها اجازۀ ورود به محدودۀ شهر را نمی دادند و مجبور می شدند به یک لحظه نگاه به ایشان در حالی که پشت پنجره ای در دوردست ایستاده اند، راضی باشند. با گذر زمان، به دلیل رفتار و شخصیت نجیب و اصیل زندانیان، مخصوصاً عبدالبهاء، برای مسئولین روشن شد که بهائیان هیچ تهدیدی برای هیچ کس یا چیزی نیستند. حکمران شهر اجازه داد ملاقات کنندگان به دیدار بهاءالله بیایند.
در سال ١٢٤٩ه. ش. (١٨٧٠م.)، پسر بیست و دو سالۀ بهاءالله، «میرزا مهدی» که لقب غصن اطهر (به مفهوم پاک ترین شاخه) داشت، از نورگیر سقفی زندان سقوط نمود.
کمی پس از درگذشت غصن اطهر، مقامات مسئول به بهاءالله و خانوادۀ ایشان اجازه دادند که به سکونتگاه های دیگری، بیت عودی خمّار، مکانی که امروزه خانه یا بیت عبّود نامیده می شود، درون محدودۀ شهر نقل مکان کنند.
بقیۀ تبعیدیان به جاهایی دیگر درون محدودۀ شهر فرستاده شده و له سرانجام اجازه یافتند اتاقهایی در شهر بگیرند و با گذشت زمان به شغلهای مختلفی مشغول شدند.
اگرچه محل اقامت تبعیدیان عوض شد، ولی آنها هنوز در شهر زندانی عکا محبوس بودند. بهاءالله از سال ١٢٥٢ تا ١٢٥٦ه ش. (١٨٧٣ تا ١٨٧٧م.) در بیت عبّود زندگی کردند.
در سال ١٢٥٢هجری شمسی (١٨٧٣میلادی)، بهاءالله مهمترین اثر خود را به نام «کتاب مستطاب اقدس» که در بیت عودی خمّار- که امرزه بخشی از بیت عبّود می باشد- نوشته بودند، تکمیل کردند. این کتاب قوانین و مقررات اساسی را که باید پیروان بهاءالله اجرا کنند، ارائه می کند، و موسسات بهائی را پایه گذاری می کند، و دیدگاه بهاءالله را دربارۀ پیشرفت تمدن بشری به طور کامل بیان می کند.
مضمون اولين پاراگراف «كتاب اقدس» چنين است:
«به راستی اول وظیفه ای كه خدا بر بندگان نوشت شناسايی مشرق وحی او و مطلع امر اوست، كه مقام نفس او در عالم امر و خلق است. هر کس به آن فائز شد، به تمام خیرها فائز شده است و کسی که باز ماند، از گمراهان است ولو این که تمام اعمال را انجام دهد. هنگامی كه به اين مقام اسنی و افق اعلی رسيديد، سزاوار است همگان از آنچه كه از طرف مقصود به آن مامور شده اند، پيروی كنند زيرا عرفان و عمل با هم هستند و يكی بدون ديگری پذيرفته نمی شود. این همان چیزی است که مطلع الهام به آن حکم فرمود.»
بعد از مدتی مقامات محلی گفتند ایشان آزاد هستند که از شهر خارج شوند و اجازه گرفتند ضیافتی برای اشخاص برجستۀ شهر برگزار کنند. بعد از مهمانی که در نزدیکی بهجی برگزار شد، حکمران عکا تایید کرد که بهاءالله آزاد هستند که در خارج از محدودۀ شهر زندگی کنند. و در سال ١٢٥٦هجری شمسی (١٨٧٧میلادی)، بعد از ٩ سال حبس دائمی در محدودۀ شهر عکا، آن شهر زندانی را ترک فرمودند.
عبدالبهاء موفق شدند خانه ای به نام مزرعه را که در حدود شش کیلومتری شمال عکا قرار داشت، اجاره کنند. این خانه ساختمانی سنگی با طرح ساده بود که در میان باغها واقع شده بود. و او با اعضای خانواده و منشیان خود در این خانه زندگی می کردند. اما «عبدالبهاء» و خواهرشان، «بهائیه خانم» در شهر زندانی عکا ماندند ولی مکرّراً برای ملاقات به مزرعه می آمدند.
پسر ایشان «عبدالبهاء» در سال ۱۲۵۴ه. ش. (١٨٧٥م.) «باغ رضوان» به معنی «باغ بهشت»، واقع در خارج شهر عکا، را که بهاءالله به آن «جزیرة الخضراء» می گفتند اجاره کرده و برای استفادۀ بهاءالله آماده ساختند. بهاءالله نیز در بخش باقیماندۀ عمرشان بارها از این باغ دیدن کردند و از زیبایی طبیعت مسرور می شدند و سرانجام نیز در سال ١٢٦٠ه. ش. (١٨٨١م.)، باغ رضوان برای حضرت بهاءالله خریداری شد.
بهاءالله به «عبدالبهاء»، «سرکار آقا» و «غصن اعظم» می گفتند و ایشان را به عنوان مرکز عهد و میثاق خود و جانشین خود و رئیس و رهبر امر بهائی تعیین کردند.
در سال ۱۲۵۸ه. ش. (١٨٧٩م.)، عبدالبهاء قصری را که عودی خمّار در نزدیکی عکا ساخته بود، اجاره کردند. این قصر «قصر بهجی»، به معنی «سرور و شادی» نام داشت و مقدّر بود که در دوازده و نیم سال باقیماندۀ زندگی بهاءالله، خانۀ ایشان باشد. بهاءالله قصر بهجی را به عنوان «قصر رفیع» توصیف کرده اند و نیز مقامی که خداوند آن را منظر اکبر برای بشر قرار داده است.
بهاءالله آخرین اثر بزرگ دورۀ پیامبری خود، «لوح ابن ذئب» را در زمانی که در قصر بهجی بودند، نوشتند.
همچنین در زمان اقامت در بهجی، تعالیمشان را توضیح دادند و الواح و نامه هایی به بخشهای مختلف دنیا فرستادند. در آنها به اساسی ترین تعلیم اجتماعی ایشان «یعنی وحدت و یگانگی نوع بشر» اشاره شده بود.
تمام تعالیم اجتماعی دیگر بهاءالله وسایلی هستند برای دستیابی به اتحاد عملی نوع بشر و حفظ آن، تا مردم بتوانند به هدف از آفرینش دست یابند و به نحوی مسالمت آمیز یک تمدن همواره در حال پیشرفت بسازند.
بهاءالله تعالیم روحانی مهم را که در ادیان قبل یافت می شوند، تجدید کردند و مهمترین این تعالیم روحانی، نیاز به شناخت پیامبر خدا و پیروی از تعالیم او در دورۀ ظهور او می باشد.
دستور زندانی بودن بهاءالله در عکا هیچ گاه فسخ نشد. ایشان دربارۀ ایامشان در بهجی می فرمایند:
«به راستی مي گويم که بدترين حبس مبدّل به جنّت عدن شد.»
حیفا |
در دهۀ ١٢٤٠ه. ش. (١٨٦٠م.)، اعضای جمعیت معبد به حیفا نقل مکان کردند. این گروه ِ دینی اهل آلمان بودند و عموماً معبدیان نامیده می شدند. آنها معتقد بودند حضرت مسیح به زودی به کوه کرمل بازخواهد گشت. بنابراین به ارض اقدس آمدند تا منتظر ورود او باشند.
در حیفا، معبدیان خانه هایشان را در کوهپایۀ کوه کرمل ساختند. آنها معتقد بودند عیسی مسیح در آنجا ظاهر خواهد شد. نقشی به زبان آلمانی بر پنجرۀ یکی از خانه ها وجود داشت که معنایش این بود: «پروردگار نزدیک است - ١٨٧١» (مطابق با سال ١٢٥٠ه. ش.).
کوه کرمل که در کتب مقدس دینی و آثاری به قدمت سال ١٦٠٠ قبل از میلاد مسیح، به «کوه مقدس» توصیف شده است، در نبوّات و پیش گویی ها نیز ذکر شده است
بهاءالله در زمان بازدید از کوه کرمل در سال ١٢٧٠هجری شمسی (١٨٩١میلادی)، نزدیک حلقه ای از درختان سرو ایستادند و مکانی را که باید آرامگاه حضرت باب ساخته می شد به عبدالبهاء نشان دادند.
باقیمانده های مطهّر جسد حضرت باب، از زمان اعدام ایشان در سال ١٢٢٩ (١٨٥٠م.) با احتیاط در ایران مخفی نگه داشته شده بود. در سال ١٢٧٨ (١٨٩٩م.)، با راهنمایی عبدالبهاء، آن باقیمانده ها را به آنجا آوردند. در سال ١٢٨٨ (١٩٠٩م.) عبدالبهاء آرزوی پدرشان را برآورده ساختند و آن باقیمانده ها را در آرامگاه نهایی شان در کوه کرمل قرار دادند.
مقام اعلی در کوه کرمل، دومین مکان مقدس برای بهائیان است و هر ساله صدهاهزار نفر به زیارت آن می آیند.
در حیفا، معبدیان خانه هایشان را در کوهپایۀ کوه کرمل ساختند. آنها معتقد بودند عیسی مسیح در آنجا ظاهر خواهد شد. نقشی به زبان آلمانی بر پنجرۀ یکی از خانه ها وجود داشت که معنایش این بود: «پروردگار نزدیک است - ١٨٧١» (مطابق با سال ١٢٥٠ه. ش.).
کوه کرمل که در کتب مقدس دینی و آثاری به قدمت سال ١٦٠٠ قبل از میلاد مسیح، به «کوه مقدس» توصیف شده است، در نبوّات و پیش گویی ها نیز ذکر شده است
بهاءالله در زمان بازدید از کوه کرمل در سال ١٢٧٠هجری شمسی (١٨٩١میلادی)، نزدیک حلقه ای از درختان سرو ایستادند و مکانی را که باید آرامگاه حضرت باب ساخته می شد به عبدالبهاء نشان دادند.
باقیمانده های مطهّر جسد حضرت باب، از زمان اعدام ایشان در سال ١٢٢٩ (١٨٥٠م.) با احتیاط در ایران مخفی نگه داشته شده بود. در سال ١٢٧٨ (١٨٩٩م.)، با راهنمایی عبدالبهاء، آن باقیمانده ها را به آنجا آوردند. در سال ١٢٨٨ (١٩٠٩م.) عبدالبهاء آرزوی پدرشان را برآورده ساختند و آن باقیمانده ها را در آرامگاه نهایی شان در کوه کرمل قرار دادند.
مقام اعلی در کوه کرمل، دومین مکان مقدس برای بهائیان است و هر ساله صدهاهزار نفر به زیارت آن می آیند.
لوح کرمل |
بهاءالله در آخرین بازدید از حیفا در سال ١٢٧٠ه. ش. (١٨٩١میلادی)، چادر خود را در نزدیکی صومعۀ کرملی برپا کردند و اولین بخش از لوح کرمل را نوشتند.
لوح کرمل سند تأسیس مرکز اداری و روحانی جامعۀ جهانی بهائی است.
این لوح با اعلانی رسمی آغاز می شود که مضمون آن چنین است:
«خوشا این روزی که در آن نفحات رحمان در امکان وزید، خوشا این روز مبارکی که قرنها و اعصار با آن برابری نمی کند، خوشا این روزی که در آن وجه قدم به مقامش توجّه نمود، در آن هنگام اشیاء و فراتر از آن ملأ اعلی ندا کردند ای کرمل، فرود آی، چه که وجه خداوند مالک ملکوت اسماء و آفریدگار سماء به سوی تو روی نمود.»
در حیفا، معبدیان خانه هایشان را در کوهپایۀ کوه کرمل ساختند. آنها معتقد بودند عیسی مسیح در آنجا ظاهر خواهد شد. نقشی به زبان آلمانی بر پنجرۀ یکی از خانه ها وجود داشت که معنایش این بود: «پروردگار نزدیک است - ١٨٧١» (مطابق با سال ١٢٥٠ه. ش.).
با تأسیس مرکز جهانی بهائی، پیش بینی بهاءالله در مورد دامنه های کوه کرمل به حقیقت پیوست. هم اکنون آنجا «قلب جامعۀ جهانی بهائی» است، جامعه ای که بیش از پنج میلیون عضو دارد.
لوح کرمل سند تأسیس مرکز اداری و روحانی جامعۀ جهانی بهائی است.
این لوح با اعلانی رسمی آغاز می شود که مضمون آن چنین است:
«خوشا این روزی که در آن نفحات رحمان در امکان وزید، خوشا این روز مبارکی که قرنها و اعصار با آن برابری نمی کند، خوشا این روزی که در آن وجه قدم به مقامش توجّه نمود، در آن هنگام اشیاء و فراتر از آن ملأ اعلی ندا کردند ای کرمل، فرود آی، چه که وجه خداوند مالک ملکوت اسماء و آفریدگار سماء به سوی تو روی نمود.»
در حیفا، معبدیان خانه هایشان را در کوهپایۀ کوه کرمل ساختند. آنها معتقد بودند عیسی مسیح در آنجا ظاهر خواهد شد. نقشی به زبان آلمانی بر پنجرۀ یکی از خانه ها وجود داشت که معنایش این بود: «پروردگار نزدیک است - ١٨٧١» (مطابق با سال ١٢٥٠ه. ش.).
با تأسیس مرکز جهانی بهائی، پیش بینی بهاءالله در مورد دامنه های کوه کرمل به حقیقت پیوست. هم اکنون آنجا «قلب جامعۀ جهانی بهائی» است، جامعه ای که بیش از پنج میلیون عضو دارد.
درگذشت حضرت بهاءالله |
در ٩ خرداد ١٢٧١ه. ش. (٢٩می ١٨٩٢م.)، بهاءالله در قصر بهجی چشم از جهان فرو بست.
و ایشان را در اتاقی ساده در خانه ای مجاور قصر بهجی به خاک سپردند. عبدالبهاء و پس از ایشان شوقی ربّانی، ولی امر بهائی، با عشق و دقت فراوان، باغهای اطراف آرامگاه را تزیین کردند.
برای بهائیان اینجا مقدسترین مکان روی کرۀ زمین است، آنها هر روز به سمت این مکان نماز می خوانند. زائران از هر گوشه و کنار کرۀ زمین به این مکان می آیند تا به حضرت بهاءالله احترام گذارند و دوباره زندگی های خود را وقف اهداف باشکوهی که حضرت بهاءالله برای بشر معین کرده اند، نمایند.
در وصیت نامه ایشان، پسرشان عبدالبهاء به عنوان جانشین وی و رئیس و رهبر دین بهائی تعیین شده بودند.
این اعلان جانشین، شرط اساسی «عهد و میثاق بهاءالله» است. این عهد و میثاق است که دین بهائی را قادر ساخته بیش از یک قرن، حول یک مرجع و محور یگانه متّحد باقی بماند.
کمی پس از درگذشت بهاءالله، عبدالبهاء پیامی به این مضمون فرستادند:
«شمس حقيقت نيّر اعظم از افق امکان غروب و از مشرق لا مکان طلوع فرمود و باين ندای الهی خطاب به احبای ثابت راسخ خود در کتاب اقدس نطق ميفرمايد، که ای اهل زمین، هنگامی که خورشید جمال من غروب کرد و آسمان هیکل من پنهان گشت، مضطرب نشوید، به یاریِ امرم و اعلاء کلمه ام بین عالمیان برخیزید.
کلامی از بهاءالله، از الواح جمال اقدس ابهی که بعد از کتاب اقدس نازل شده
صبحتان را بهتر از شبتان قرار دهید و فردایتان را بهتر از دیروز.
برتری انسان در خدمت وکمال است، نه در زینت و ثروت و مال.
گفتارتان را از انحراف و کجی، و هوا و هوس مقدس دارید و اعمالتان را از تردید و ریا پاک بدارید.
بگو سرمایه های عمرهای گرانبهایتان را در راه مشتهیات نفسانی صرف نکنید و امور را فقط به منافع شخصی خودتان بسنده نکنید.
رونوشت تذهیب شده از کتاب اقدس به فرمان حضرت عبدالبهاء - ١٢٨١ هجری شمسی
برای بهائیان اینجا مقدسترین مکان روی کرۀ زمین است، آنها هر روز به سمت این مکان نماز می خوانند. زائران از هر گوشه و کنار کرۀ زمین به این مکان می آیند تا به حضرت بهاءالله احترام گذارند و دوباره زندگی های خود را وقف اهداف باشکوهی که حضرت بهاءالله برای بشر معین کرده اند، نمایند.
در وصیت نامه ایشان، پسرشان عبدالبهاء به عنوان جانشین وی و رئیس و رهبر دین بهائی تعیین شده بودند.
این اعلان جانشین، شرط اساسی «عهد و میثاق بهاءالله» است. این عهد و میثاق است که دین بهائی را قادر ساخته بیش از یک قرن، حول یک مرجع و محور یگانه متّحد باقی بماند.
کمی پس از درگذشت بهاءالله، عبدالبهاء پیامی به این مضمون فرستادند:
«شمس حقيقت نيّر اعظم از افق امکان غروب و از مشرق لا مکان طلوع فرمود و باين ندای الهی خطاب به احبای ثابت راسخ خود در کتاب اقدس نطق ميفرمايد، که ای اهل زمین، هنگامی که خورشید جمال من غروب کرد و آسمان هیکل من پنهان گشت، مضطرب نشوید، به یاریِ امرم و اعلاء کلمه ام بین عالمیان برخیزید.
کلامی از بهاءالله، از الواح جمال اقدس ابهی که بعد از کتاب اقدس نازل شده
صبحتان را بهتر از شبتان قرار دهید و فردایتان را بهتر از دیروز.
برتری انسان در خدمت وکمال است، نه در زینت و ثروت و مال.
گفتارتان را از انحراف و کجی، و هوا و هوس مقدس دارید و اعمالتان را از تردید و ریا پاک بدارید.
بگو سرمایه های عمرهای گرانبهایتان را در راه مشتهیات نفسانی صرف نکنید و امور را فقط به منافع شخصی خودتان بسنده نکنید.
رونوشت تذهیب شده از کتاب اقدس به فرمان حضرت عبدالبهاء - ١٢٨١ هجری شمسی
منابع تکمیلی:
جامعه جهانی بهائی
آئین بهائی
آثار بهاءالله - جامعه بين المللی بهائی
شرح زندگی، تعالیم و آثار حضرت بهاءالله ۴-۱