|
بزرگمهر حكيم، وزیر خردمند خسرو انوشیروان ساسانی |
بُزُرْگْمِهْر بُخْتَگان (سدهً ۶م.) فرزند بُختَگ، وزیر خردمند خسرو انوشیروان شاهنشاه ساسانی در سده ۶ میلادی بود. بزرگمهر برای آموزش و پرورش فرزند انوشیروان، هرمز گماشته شده بود و در امور کشوری با شایستگی بسیار به انوشیروان و ایران خدمت نمود. از او جملات حکیمانه بسیاری برجای مانده که همه نشانده خرد و اندیشه فرای اوست.
در برخی نوشتار بزرگمهر با برزو یا برزویه پزشک دربار انوشیروان یکسان انگاشته شده است که شاید به دلیل همزمانی این دو بوده باشد.
نوشتاری به زبان پهلوي در چهارصد و سي کلمه به نام «پندنامه بزرگمهر بختگان» از او باقي است که نشان از بزرگواري و هوشمندي او دارد. در اين رساله به سنجيده ترين صورت از آداب و اخلاق و روش درست مملکت داري و رعايت احوال مردم سخن رفته است. در برخی نوشتارها بزرگمهر با برزویه پزشک دربار انوشیروان به اشتباه یکسان انگاشته شده است که شاید به دلیل هم زمانی این دو نفر بوده باشد.
در باب ِ خردمندی و تدبیر بزرگمهر
داستانهای بسیار از خردمندی او گفتهاند. اما فرستادن شطرنج از سوی هند به ايران و مهلت هفت روزه برای كشف راز آن که داستانش در کتاب چترنج نامک (یکی از کتابهای بجا مانده از زبان پهلوی) آمده است بسیار جذاب است.
چترنج نامک ، گزارش شطرنج یا ماتیکان شترنگ. واژهٔ پارسی میانه برای کتاب، ماتیکان بوده. ماتیکان شترنگ یعنی کتاب شطرنج یا شطرنجنامه.
این کتاب به داستان ابداع بازی نرد توسط بزرگمهر نیز اشاره دارد. فردوسی نیز در شاهنامه به گوشههایی از این داستان را از یادگار بزرگمهر به نظم درآوردهاست. و اما
پادشاه هند، (ديورسام بزرگ) براي سنجش خرد و دانايي ايرانيان و اثبات برتري خود، شطرنجي را كه مهره هاي آن از زمرد و ياقوت سرخ بود، به همراه هدايايي نفيس به دربار ايران فرستاد و وزیرش تخت ريتوس دانا را نيز مأمور انجام اين مهم ساخت.
او در نامه اي به پادشاه ايران نوشت: (از آنجا كه شما شاهنشاه ما هستيد، دانايان شما نيز بايد از دانايان ما برتر باشند. پس نحوه آنچه را به نزد شما فرستاده ايم (شطرنج) بازگوييد).
شاه ايران پس از خواندن نامه هفت روز مهلت خواست و هيچ کس در اين مدت موفق به حل مطلب نشد، تا اينكه بزرگمهر در روز آخر توانست پی به راز آن ببرد و دانست شطرنج برای آرايش ميدان جنگ و پيروزی بر دشمن اختراع شده است و مهرههای آن هر يك نشانههای جنگی است. پس به درگاه آمد و گفت: (من نه تنها به سادگي شيوه اين بازي را خواهم گفت، بلكه بازي ديگري به نزد ديور سام خواهم فرستاد كه او و همه دانايان دربارش از حل آن عاجز بمانند.)
شاهنشاه سه بار بر او درود فرستاد و دوازده هزار سكه به او پاداش داد.
روز بعد بزرگمهر، تخت ريتوس را به حضور خود خواند و مهره هاي شطرنج را چيده و با او به بازي پرداخت. بزرگمهر سه بار بر تخت ريتوس پيروز شد و از اين پيروزي همه كشور شاد و خوشحال گشتند. تخت ريتوس بر عقل بزرگمهر آفرين گفت و پادشاه را خداي ايران و انيران خواند.
دو روز بعد شاهنشاه، بزرگمهر را به حضور خواست و از او پرسيد: آنچه مي خواستي به دربار ديورسام بفرستي چيست ؟ بزرگمهر به افتخار اردشیر بابکان (بنیانگذار سلسله ساسانی)، بازي تازه اي به نام وين اردشير (تخته نرد) را اختراع کرد و با همه زير و بم آن، براي پادشاه شرح داد.
شاه با شنيدن رموز بازي، بر او آفرين گفت و او را با هدايايي، بسيار بيش از آنچه ديورسام فرستاده بود به نزد وي فرستاد. ديورسام چهل روز مهلت خواست اما هيچ يك از دانايان آن سرزمين نتوانستند تخته نرد را شرح دهند. پس بزرگمهر باجي كلان از پادشاه هند گرفت و به ايران بازگشت.
یکی دیگر از داستانهای مشهور بزرگمهر، پاسخی است که به این پرسش در پیشگاه انوشیروان داده است:
بزرگترین بدبختی چیست؟
فیلسوف یونانی گفت: پیری و کُودنی که با تنگدستی و نداری با هم باشد،
دانشمند هندی گفت: بیماری های جسمی که با دردهای روحی فزون گردد،
اما بزرگمهر گفت که آدمی ببیند که عمرش در حال به پایان رسیدن است و کار نیکی نکرده باشد، این بدترین بدبختی هاست. با این پاسخ مقام و ارج بزرگمهر در برابر دانشمندان و فیلسوفهای خارجی نمایان شد.
همچنین در جوامع الحکایات آمده است: روزی از سرزمین روم نامه ای به انوشیروان رسید. در نامه مطلبی معما گونه نوشته شده بود. همه دانشمندان بزرگ شهر جمع شدند تا نامه را بخوانند، اما نتوانستند ولی بزرگمهر مطالب آنرا فهمید و مفهوم نامه را ترجمه کرد.
نصيحت بزرگمهر به بزرگان پارس
وصيت كنم شما را كه خداي را عزوجل به يگانگي شناسيد و وي را اطاعت داريد و بدانيد كه كردار زشت و نيكوي شما ميبيند و آن چه در دل داريد ميداند و زندگاني شما به فرمان اوست و چون كرانه شويد بازگشت شما به دوست و حشر و قيامت خواهدبود و سوال و جواب و ثواب و عقاب.
نيكويي گوييد و نيكوكاري كنيد كه خداي عزووجل كه شما را آفريد، براي نيكي آفريد. بدي نكنيد و از بدان دور باشيد كه بد كننده را زندگي كوتاه باشد.
پارسا باشيد و چشم و گوش و دست از حرام و مال مردمان دور داريد و بدانيد كه مرگ خانه زندگاني است. لباس شرم ميپوشيد كه لباس ابرار است و راست گفتن پيشه گيريد كه روي را روشن دارد و مردمان راستگويان را دوست دارند و راستگوي هلاك نشود. از دروغ گفتن دور باشيد كه دروغ زن ار چه گواهي راست دهد، نپذيرند.
حسد كاهش تن است و حاسد را هرگز آسايش نباشد كه با تقدير خداي عزاسمه دايم به جنگ باشد و اجل ناآمده، مردم را حسد بكشد. حريص را راحت نيست، زيرا كه او چيزي ميطلبد كه شايد وي را ننهادهاند. مردمان را عيب مكنيد كه هيچ كس بيعيب نيست. هر كه از عيب خود نابينا باشد، نادانتر مردمان باشد و خوي نيك بزرگتر عطاهاي خداي است عزوجل، و از خوي بد دور باشيد كه آن بند گران است بر دل و بر پاي.
هميشه بدخو در رنج بزرگ باشد و مردمان از وي به رنج، و نيكو خوي را هم اين جهان بود و هم آن جهان و در هر دو جهان ستوده است. هركه از شما به زاد بزرگتر باشد وي را بزرگتر داريد و حرمت او نگاه داريد و از او گردن مكشيد.
از بزرگمهر حكيم پرسيدند: حكيم، استاد تو كه بود؟
گفت: من اساتيد داشتم.
گفتند: اساتيدت كه بودند؟
گفت: چهار تا استاد داشتم، خر، سگ، خروس، كلاغ!
از خر، استقامت و تحمل كردن را آموختم. تلاش و استقامت موجب پيشرفت است.
از سگ، وفا را آموختم.
از خروس، وقت شناسي و سحر خيزي را،
و از كلاغ هم حيا را آموختم.
پاسخ هاي بزرگمهر به پرسش هاي انوشيروان
برخي از پاسخ هاي انديشمند بزرگ بزرگمهر كه در زمان خسرو انوشيروان پادشاه ساساني ارج و جايگاه ويژه اي داشت. اين پرسش و پاسخ كه ميان پادشاه ساساني و انديشمند گرانقدر انجام شده است. پرسش ها از انوشيروان و پاسخ ها از بزرگمهر حكيم است.
انوشيروان، بزرگمهر حكيم را گفت: اي حكيم بزرگ، ما را آگاه كن و خبر ده از امور دشوار و جواب بده به نيك ترين صورت تا معلوم شود و شك از دل برود.
حكيم بزرگمهر پاسخ داد: اي پادشاه بپرس از آنچه دشوار است. از خداي تعالي كمك ميگيرم تا مرا توفيقي نيكو دهد به جواب دادن كه او بر همه چيز تواناست و نيرو ده جان و خرد است.
گفت: اندرين جهان چه خواهيم تا نعمت هر دو حهان خواسته باشيم؟
گفت: سه چيز، تندرستي، ايمني ،مال و نعمت.
گفت: در جواني چه بهتر و در پيري چه بهتر؟
گفت: در جواني دانش آموختن و در پيري، بهكار بردن.
گفت: چه چيز است كه به همه وقتي سزاوار است؟
گفت: به وظيفهي خود مشغول بودن و خويشتن شناختن.
گفت تدبير با كه كنيم؟
گفت: با آن كس كه سه چيز در وي باشد؛ دين و دانش و دوستي.
گفت: بدين جهان كه خردمندتر؟
گفت: آنكه به كارها پيش تر.
گفت: نيكي كردن بهتر است يا از بدي دور بودن؟
گفت از بدي دور بودن بهترين همهي نيكيهاست.
گفت: بهتر از زندگاني چيست؟
گفت: بهتر از زندگي، نيكناميو بدتر از مرگ بيم است.
گفت: توانگري بهتر يا پارسايي؟
گفت: پارسايي. پارسا بينم اندر بلا و توانگر اندر ناز و نعمت، آن بلا كه گذرد نه بلاست و آن نعمت كه بگذرد نه نعمت است.
گفت: از زندگيها كه خوشتر؟
گفت: آن كه در وي اميد بود.
گفت: هيچ كس هست كه او بدين جهان ايمن زيد؟
گفت: آن كس كه او را دو چيز گرد آيد؛ يكي بي گناهيٌ،ديگر اندوه نخوردن بر آن چيزي كه او را از آن چاره نيست.
گفت: تمام كارها به چند چيز اندر است؟
گفت: در دو چيز يكي انديشهي پيش از كار، ديگر كوشش اندر كار.
گفت: چه چيزيست از چيزها كه چشم بدان روشن شود؟
گفت: زن پارسا و فرزند نيك.
گفت: از مردمان كه سزاوار تر به رحمت؟
گفت: كريميكه بد گوهري بر او چيره شود.
گفت: كدام وقت در زندگي آدمياز همه ضايع تر؟
گفت: وقتي كه بتواند در حق انساني لطف كند، حاجتي را براورد و از آن خودداري كند.
گفت: از جورها كدام بزرگتر؟
گفت: دروغ گفتن.
گفت: از مردمان كيست كه پشيماني او سخت تر است؟
گفت: آنكه كردار نيك در حق ناسپاس كند.
گفت: آغاز همهي نيكي ها چيست؟
گفت: دانايي.
گفت: از دوستان كدام دوست بهتر؟
گفت: آن كه نيكدل تر.
گفت: از باد روان تر چيست؟
گفت: خبر بد.
گفت: از همه چيزها چه بيشتر؟
گفت: رحمت حق عزوجل.
گفت: كدام كار سودمندتر؟
گفت: نيكي كه ديگران را از آن بهره بود.
گفت: از شهد خوشتر چيست؟
گفت: فرزند نيك و دوستي دوستان راست.
گفت بخشايش ايز بر كه سزاوارتر؟
گفت: بر آنكه بر خلق خداي بخشنده تر.
گفت: مردم را خرد از چه افزايد؟
گفت: از آموختن علم وادب و هنر.
گفت: از كارها كدام زيانبارتر؟
گفت: رفتن از پي هواي نفس، كز آن بدناميحاصل شود.
گفت: سزاوارتر از همهي مردم به ملامت كيست؟
گفت: آنكه آزموده را آزمايد.
گفت: خرد مردمان از چه بود؟
گفت: خرد اندر آموختن است.
گفت: از مردمان كيست كه خداوند از او خشنود است؟
گفت: آنكه به دادهي او قانع و شاكر است.
گفت: از مردم كه را دشمن بيشتر؟
گفت: مردم بي خرد و ناساز و بد زبان را.
گفت: حلم در چيست؟
گفت: در خرسندي.
گفت: هنر اندر چيست؟
گفت: در كوشش و پشتكار فراوان .
گفت: چيست كه از شمشير بران تر است؟
گفت: حق گفتن.
گفت: خرسندي چيست؟
گفت: آن است كه آن مقدار جويد كه به اندازه نياز وي بود.
گفت: از خرسندي چه سود؟
گفت: آساني تن خويش.
گفت: فرومايه ترين مردم كدام است؟
گفت: آنكه نه ستايش داند و نه نكوهش.
گفت: كيست كه صفت هاي انساني او برتر بود؟
گفت: آنكه فروتن بود و بردبار و راستگوي
گفت: سزاوارتر كسي كه بايد از او گريختن كيست؟
گفت: شخص بيدادگر و يار فريبنده.
گفت: كدام چيز است كه شايسته است انسان بدان شاد شود؟
گفت: برادر دوستدار و يار موافق.
گفت: مردم دانا را از نادان چگونه بشناسيم؟
گفت: به نيكي كردن.
گفت: چه بايد گفتن؟
گفت: آنچه كسي را نگزد.
گفت: چه چيز بايد انديشيدن ؟
گفت: آنچه اگر آشكار شود، از ملامت يا سرزنش ديگران فارغ باشد.
گفت: كدام دوست استوارتر؟
گفت: آن كه از سود و زيان از تو برنگردد.
گفت: تدبير با كه كنيم؟
گفت: با آنكه از او دانش و خرد خيزد.
گفت: از مردمان كه توانگرتر؟
گفت: آن كه قانع تر.
گفت: كدام فرزند است كه بايد به او بيشترين اميد را داشت؟
گفت: آنكه فرهنگ بيشتر آموزد و از بدناميبيشتر پرهيزد.
گفت: چرا نبايد از آموختن عار داشت؟
گفت: از بهر آنكه هر چه بياموزي سود تو بود.
گفت: پيران را آموختن سزد؟
گفت: اگر زيستن سزد، آموختن سزد.
گفت: از مردمان كيست نزد مردم محبوب تر؟
گفت: آنكه چرب زبان تر و مردم نوازتر است.
گفت: از خز نرم تر چيست؟
گفت: دوست در دل دوست از همه چيزها نرم تر.
گفت: چيست از شمشير بران تر؟
گفت: حق گفتن.
گفت: مردم از چه چيز بايد بيشتر دوري گزينند؟
گفت: از دوست نادان.
گفت: از مردمان كه فاضل تر؟
گفت: آنكه در توانگري ياري مردم كند و در درويشي مدارا.
گفت: آز چيست و نياز چيست؟
گفت: آز، نياز است و نياز و خواست بيچارگيست.
گفت: رادي چيست؟
گفت: بخشيدن مال و خواسته به كساني كه سزاوارند.
گفت: كس هست كه او را به چيزي نياز نباشد؟
گفت: هر كه بدانچه دارد، قانع باشد او را به هيچ چيز حاجت نباشد.
گفت: زندگاني كه خوشتر؟
گفت: آنكه آزادتر زيد.
گفت: آسان زيستن چگونه بود؟
گفت: آنكه از زندگاني او بر كس بد نرسد.
گفت: دشمن كشته بهتر يا دوست گشته؟
گفت: دشمن را دوست كرده به، اگر دوست توان كردن.
گفت: كينه دل به چه توان نشاندن؟
گفت: بدان كه مرد نگرد و بداند كه او را آنچه بدي كند، سود ندارد.
گفت: پادشاهان را بيشتر چه به كار آيد؟
گفت: دانايي و مردم دوستي.
گفت: چه چيز است از چيزها كه هر كس بر او پادشاست؟
گفت: بر راي و گفتار و كردار خود هر كسي پادشاست.
گفت: بهترين چيزي كه سزد آنرا فرو خوردن چيست؟
گفت: خشم خويش.
گفت: چرا هر چه آموزيم به آموختن حريص تر شويم؟
گفت: از بهر آنكه در آموختن همه سود بينيم.
گفت: چگونه است كه دردمندان از پزشكان دارو خواهند اما نادانان دانش نجويند و نخواهند؟
گفت: از بهر آنكه از ناداني دل درد نكند، چنانچه از بيماري تن درد كند.
گفت: چه بايد گفتن؟ گفت: آنچه دل كسي را نرنجاند.
گفت: خرد را پيمان چيست؟ گفت: آن چيز كه بدو تمام نرسيدم، پيمان از چه دانم؟
گفت: مردم را به كدام خرد بيشتر ستايش كنند؟
گفت: آن كه جهان را بگذارد و از كينه و امر ناممكن پرهيز كند.
گفت: مردان را به چه بايد ادب كردن؟
گفت: به حاجتي خواستن كه توانايي روا كردن آن را ندارند
در برخی نوشتار بزرگمهر با برزو یا برزویه پزشک دربار انوشیروان یکسان انگاشته شده است که شاید به دلیل همزمانی این دو بوده باشد.
نوشتاری به زبان پهلوي در چهارصد و سي کلمه به نام «پندنامه بزرگمهر بختگان» از او باقي است که نشان از بزرگواري و هوشمندي او دارد. در اين رساله به سنجيده ترين صورت از آداب و اخلاق و روش درست مملکت داري و رعايت احوال مردم سخن رفته است. در برخی نوشتارها بزرگمهر با برزویه پزشک دربار انوشیروان به اشتباه یکسان انگاشته شده است که شاید به دلیل هم زمانی این دو نفر بوده باشد.
در باب ِ خردمندی و تدبیر بزرگمهر
داستانهای بسیار از خردمندی او گفتهاند. اما فرستادن شطرنج از سوی هند به ايران و مهلت هفت روزه برای كشف راز آن که داستانش در کتاب چترنج نامک (یکی از کتابهای بجا مانده از زبان پهلوی) آمده است بسیار جذاب است.
چترنج نامک ، گزارش شطرنج یا ماتیکان شترنگ. واژهٔ پارسی میانه برای کتاب، ماتیکان بوده. ماتیکان شترنگ یعنی کتاب شطرنج یا شطرنجنامه.
این کتاب به داستان ابداع بازی نرد توسط بزرگمهر نیز اشاره دارد. فردوسی نیز در شاهنامه به گوشههایی از این داستان را از یادگار بزرگمهر به نظم درآوردهاست. و اما
پادشاه هند، (ديورسام بزرگ) براي سنجش خرد و دانايي ايرانيان و اثبات برتري خود، شطرنجي را كه مهره هاي آن از زمرد و ياقوت سرخ بود، به همراه هدايايي نفيس به دربار ايران فرستاد و وزیرش تخت ريتوس دانا را نيز مأمور انجام اين مهم ساخت.
او در نامه اي به پادشاه ايران نوشت: (از آنجا كه شما شاهنشاه ما هستيد، دانايان شما نيز بايد از دانايان ما برتر باشند. پس نحوه آنچه را به نزد شما فرستاده ايم (شطرنج) بازگوييد).
شاه ايران پس از خواندن نامه هفت روز مهلت خواست و هيچ کس در اين مدت موفق به حل مطلب نشد، تا اينكه بزرگمهر در روز آخر توانست پی به راز آن ببرد و دانست شطرنج برای آرايش ميدان جنگ و پيروزی بر دشمن اختراع شده است و مهرههای آن هر يك نشانههای جنگی است. پس به درگاه آمد و گفت: (من نه تنها به سادگي شيوه اين بازي را خواهم گفت، بلكه بازي ديگري به نزد ديور سام خواهم فرستاد كه او و همه دانايان دربارش از حل آن عاجز بمانند.)
شاهنشاه سه بار بر او درود فرستاد و دوازده هزار سكه به او پاداش داد.
روز بعد بزرگمهر، تخت ريتوس را به حضور خود خواند و مهره هاي شطرنج را چيده و با او به بازي پرداخت. بزرگمهر سه بار بر تخت ريتوس پيروز شد و از اين پيروزي همه كشور شاد و خوشحال گشتند. تخت ريتوس بر عقل بزرگمهر آفرين گفت و پادشاه را خداي ايران و انيران خواند.
دو روز بعد شاهنشاه، بزرگمهر را به حضور خواست و از او پرسيد: آنچه مي خواستي به دربار ديورسام بفرستي چيست ؟ بزرگمهر به افتخار اردشیر بابکان (بنیانگذار سلسله ساسانی)، بازي تازه اي به نام وين اردشير (تخته نرد) را اختراع کرد و با همه زير و بم آن، براي پادشاه شرح داد.
شاه با شنيدن رموز بازي، بر او آفرين گفت و او را با هدايايي، بسيار بيش از آنچه ديورسام فرستاده بود به نزد وي فرستاد. ديورسام چهل روز مهلت خواست اما هيچ يك از دانايان آن سرزمين نتوانستند تخته نرد را شرح دهند. پس بزرگمهر باجي كلان از پادشاه هند گرفت و به ايران بازگشت.
یکی دیگر از داستانهای مشهور بزرگمهر، پاسخی است که به این پرسش در پیشگاه انوشیروان داده است:
بزرگترین بدبختی چیست؟
فیلسوف یونانی گفت: پیری و کُودنی که با تنگدستی و نداری با هم باشد،
دانشمند هندی گفت: بیماری های جسمی که با دردهای روحی فزون گردد،
اما بزرگمهر گفت که آدمی ببیند که عمرش در حال به پایان رسیدن است و کار نیکی نکرده باشد، این بدترین بدبختی هاست. با این پاسخ مقام و ارج بزرگمهر در برابر دانشمندان و فیلسوفهای خارجی نمایان شد.
همچنین در جوامع الحکایات آمده است: روزی از سرزمین روم نامه ای به انوشیروان رسید. در نامه مطلبی معما گونه نوشته شده بود. همه دانشمندان بزرگ شهر جمع شدند تا نامه را بخوانند، اما نتوانستند ولی بزرگمهر مطالب آنرا فهمید و مفهوم نامه را ترجمه کرد.
نصيحت بزرگمهر به بزرگان پارس
وصيت كنم شما را كه خداي را عزوجل به يگانگي شناسيد و وي را اطاعت داريد و بدانيد كه كردار زشت و نيكوي شما ميبيند و آن چه در دل داريد ميداند و زندگاني شما به فرمان اوست و چون كرانه شويد بازگشت شما به دوست و حشر و قيامت خواهدبود و سوال و جواب و ثواب و عقاب.
نيكويي گوييد و نيكوكاري كنيد كه خداي عزووجل كه شما را آفريد، براي نيكي آفريد. بدي نكنيد و از بدان دور باشيد كه بد كننده را زندگي كوتاه باشد.
پارسا باشيد و چشم و گوش و دست از حرام و مال مردمان دور داريد و بدانيد كه مرگ خانه زندگاني است. لباس شرم ميپوشيد كه لباس ابرار است و راست گفتن پيشه گيريد كه روي را روشن دارد و مردمان راستگويان را دوست دارند و راستگوي هلاك نشود. از دروغ گفتن دور باشيد كه دروغ زن ار چه گواهي راست دهد، نپذيرند.
حسد كاهش تن است و حاسد را هرگز آسايش نباشد كه با تقدير خداي عزاسمه دايم به جنگ باشد و اجل ناآمده، مردم را حسد بكشد. حريص را راحت نيست، زيرا كه او چيزي ميطلبد كه شايد وي را ننهادهاند. مردمان را عيب مكنيد كه هيچ كس بيعيب نيست. هر كه از عيب خود نابينا باشد، نادانتر مردمان باشد و خوي نيك بزرگتر عطاهاي خداي است عزوجل، و از خوي بد دور باشيد كه آن بند گران است بر دل و بر پاي.
هميشه بدخو در رنج بزرگ باشد و مردمان از وي به رنج، و نيكو خوي را هم اين جهان بود و هم آن جهان و در هر دو جهان ستوده است. هركه از شما به زاد بزرگتر باشد وي را بزرگتر داريد و حرمت او نگاه داريد و از او گردن مكشيد.
از بزرگمهر حكيم پرسيدند: حكيم، استاد تو كه بود؟
گفت: من اساتيد داشتم.
گفتند: اساتيدت كه بودند؟
گفت: چهار تا استاد داشتم، خر، سگ، خروس، كلاغ!
از خر، استقامت و تحمل كردن را آموختم. تلاش و استقامت موجب پيشرفت است.
از سگ، وفا را آموختم.
از خروس، وقت شناسي و سحر خيزي را،
و از كلاغ هم حيا را آموختم.
پاسخ هاي بزرگمهر به پرسش هاي انوشيروان
برخي از پاسخ هاي انديشمند بزرگ بزرگمهر كه در زمان خسرو انوشيروان پادشاه ساساني ارج و جايگاه ويژه اي داشت. اين پرسش و پاسخ كه ميان پادشاه ساساني و انديشمند گرانقدر انجام شده است. پرسش ها از انوشيروان و پاسخ ها از بزرگمهر حكيم است.
انوشيروان، بزرگمهر حكيم را گفت: اي حكيم بزرگ، ما را آگاه كن و خبر ده از امور دشوار و جواب بده به نيك ترين صورت تا معلوم شود و شك از دل برود.
حكيم بزرگمهر پاسخ داد: اي پادشاه بپرس از آنچه دشوار است. از خداي تعالي كمك ميگيرم تا مرا توفيقي نيكو دهد به جواب دادن كه او بر همه چيز تواناست و نيرو ده جان و خرد است.
گفت: اندرين جهان چه خواهيم تا نعمت هر دو حهان خواسته باشيم؟
گفت: سه چيز، تندرستي، ايمني ،مال و نعمت.
گفت: در جواني چه بهتر و در پيري چه بهتر؟
گفت: در جواني دانش آموختن و در پيري، بهكار بردن.
گفت: چه چيز است كه به همه وقتي سزاوار است؟
گفت: به وظيفهي خود مشغول بودن و خويشتن شناختن.
گفت تدبير با كه كنيم؟
گفت: با آن كس كه سه چيز در وي باشد؛ دين و دانش و دوستي.
گفت: بدين جهان كه خردمندتر؟
گفت: آنكه به كارها پيش تر.
گفت: نيكي كردن بهتر است يا از بدي دور بودن؟
گفت از بدي دور بودن بهترين همهي نيكيهاست.
گفت: بهتر از زندگاني چيست؟
گفت: بهتر از زندگي، نيكناميو بدتر از مرگ بيم است.
گفت: توانگري بهتر يا پارسايي؟
گفت: پارسايي. پارسا بينم اندر بلا و توانگر اندر ناز و نعمت، آن بلا كه گذرد نه بلاست و آن نعمت كه بگذرد نه نعمت است.
گفت: از زندگيها كه خوشتر؟
گفت: آن كه در وي اميد بود.
گفت: هيچ كس هست كه او بدين جهان ايمن زيد؟
گفت: آن كس كه او را دو چيز گرد آيد؛ يكي بي گناهيٌ،ديگر اندوه نخوردن بر آن چيزي كه او را از آن چاره نيست.
گفت: تمام كارها به چند چيز اندر است؟
گفت: در دو چيز يكي انديشهي پيش از كار، ديگر كوشش اندر كار.
گفت: چه چيزيست از چيزها كه چشم بدان روشن شود؟
گفت: زن پارسا و فرزند نيك.
گفت: از مردمان كه سزاوار تر به رحمت؟
گفت: كريميكه بد گوهري بر او چيره شود.
گفت: كدام وقت در زندگي آدمياز همه ضايع تر؟
گفت: وقتي كه بتواند در حق انساني لطف كند، حاجتي را براورد و از آن خودداري كند.
گفت: از جورها كدام بزرگتر؟
گفت: دروغ گفتن.
گفت: از مردمان كيست كه پشيماني او سخت تر است؟
گفت: آنكه كردار نيك در حق ناسپاس كند.
گفت: آغاز همهي نيكي ها چيست؟
گفت: دانايي.
گفت: از دوستان كدام دوست بهتر؟
گفت: آن كه نيكدل تر.
گفت: از باد روان تر چيست؟
گفت: خبر بد.
گفت: از همه چيزها چه بيشتر؟
گفت: رحمت حق عزوجل.
گفت: كدام كار سودمندتر؟
گفت: نيكي كه ديگران را از آن بهره بود.
گفت: از شهد خوشتر چيست؟
گفت: فرزند نيك و دوستي دوستان راست.
گفت بخشايش ايز بر كه سزاوارتر؟
گفت: بر آنكه بر خلق خداي بخشنده تر.
گفت: مردم را خرد از چه افزايد؟
گفت: از آموختن علم وادب و هنر.
گفت: از كارها كدام زيانبارتر؟
گفت: رفتن از پي هواي نفس، كز آن بدناميحاصل شود.
گفت: سزاوارتر از همهي مردم به ملامت كيست؟
گفت: آنكه آزموده را آزمايد.
گفت: خرد مردمان از چه بود؟
گفت: خرد اندر آموختن است.
گفت: از مردمان كيست كه خداوند از او خشنود است؟
گفت: آنكه به دادهي او قانع و شاكر است.
گفت: از مردم كه را دشمن بيشتر؟
گفت: مردم بي خرد و ناساز و بد زبان را.
گفت: حلم در چيست؟
گفت: در خرسندي.
گفت: هنر اندر چيست؟
گفت: در كوشش و پشتكار فراوان .
گفت: چيست كه از شمشير بران تر است؟
گفت: حق گفتن.
گفت: خرسندي چيست؟
گفت: آن است كه آن مقدار جويد كه به اندازه نياز وي بود.
گفت: از خرسندي چه سود؟
گفت: آساني تن خويش.
گفت: فرومايه ترين مردم كدام است؟
گفت: آنكه نه ستايش داند و نه نكوهش.
گفت: كيست كه صفت هاي انساني او برتر بود؟
گفت: آنكه فروتن بود و بردبار و راستگوي
گفت: سزاوارتر كسي كه بايد از او گريختن كيست؟
گفت: شخص بيدادگر و يار فريبنده.
گفت: كدام چيز است كه شايسته است انسان بدان شاد شود؟
گفت: برادر دوستدار و يار موافق.
گفت: مردم دانا را از نادان چگونه بشناسيم؟
گفت: به نيكي كردن.
گفت: چه بايد گفتن؟
گفت: آنچه كسي را نگزد.
گفت: چه چيز بايد انديشيدن ؟
گفت: آنچه اگر آشكار شود، از ملامت يا سرزنش ديگران فارغ باشد.
گفت: كدام دوست استوارتر؟
گفت: آن كه از سود و زيان از تو برنگردد.
گفت: تدبير با كه كنيم؟
گفت: با آنكه از او دانش و خرد خيزد.
گفت: از مردمان كه توانگرتر؟
گفت: آن كه قانع تر.
گفت: كدام فرزند است كه بايد به او بيشترين اميد را داشت؟
گفت: آنكه فرهنگ بيشتر آموزد و از بدناميبيشتر پرهيزد.
گفت: چرا نبايد از آموختن عار داشت؟
گفت: از بهر آنكه هر چه بياموزي سود تو بود.
گفت: پيران را آموختن سزد؟
گفت: اگر زيستن سزد، آموختن سزد.
گفت: از مردمان كيست نزد مردم محبوب تر؟
گفت: آنكه چرب زبان تر و مردم نوازتر است.
گفت: از خز نرم تر چيست؟
گفت: دوست در دل دوست از همه چيزها نرم تر.
گفت: چيست از شمشير بران تر؟
گفت: حق گفتن.
گفت: مردم از چه چيز بايد بيشتر دوري گزينند؟
گفت: از دوست نادان.
گفت: از مردمان كه فاضل تر؟
گفت: آنكه در توانگري ياري مردم كند و در درويشي مدارا.
گفت: آز چيست و نياز چيست؟
گفت: آز، نياز است و نياز و خواست بيچارگيست.
گفت: رادي چيست؟
گفت: بخشيدن مال و خواسته به كساني كه سزاوارند.
گفت: كس هست كه او را به چيزي نياز نباشد؟
گفت: هر كه بدانچه دارد، قانع باشد او را به هيچ چيز حاجت نباشد.
گفت: زندگاني كه خوشتر؟
گفت: آنكه آزادتر زيد.
گفت: آسان زيستن چگونه بود؟
گفت: آنكه از زندگاني او بر كس بد نرسد.
گفت: دشمن كشته بهتر يا دوست گشته؟
گفت: دشمن را دوست كرده به، اگر دوست توان كردن.
گفت: كينه دل به چه توان نشاندن؟
گفت: بدان كه مرد نگرد و بداند كه او را آنچه بدي كند، سود ندارد.
گفت: پادشاهان را بيشتر چه به كار آيد؟
گفت: دانايي و مردم دوستي.
گفت: چه چيز است از چيزها كه هر كس بر او پادشاست؟
گفت: بر راي و گفتار و كردار خود هر كسي پادشاست.
گفت: بهترين چيزي كه سزد آنرا فرو خوردن چيست؟
گفت: خشم خويش.
گفت: چرا هر چه آموزيم به آموختن حريص تر شويم؟
گفت: از بهر آنكه در آموختن همه سود بينيم.
گفت: چگونه است كه دردمندان از پزشكان دارو خواهند اما نادانان دانش نجويند و نخواهند؟
گفت: از بهر آنكه از ناداني دل درد نكند، چنانچه از بيماري تن درد كند.
گفت: چه بايد گفتن؟ گفت: آنچه دل كسي را نرنجاند.
گفت: خرد را پيمان چيست؟ گفت: آن چيز كه بدو تمام نرسيدم، پيمان از چه دانم؟
گفت: مردم را به كدام خرد بيشتر ستايش كنند؟
گفت: آن كه جهان را بگذارد و از كينه و امر ناممكن پرهيز كند.
گفت: مردان را به چه بايد ادب كردن؟
گفت: به حاجتي خواستن كه توانايي روا كردن آن را ندارند
یادگار بزرگمهر حكيم |
یادگار بزرگمهر نام یکی از پندنامههای پهلوی (زبان پارسی میانه) است که منسوب به بزرگمهر بختگان وزیر خسرو انوشیروان می باشد.
یادگار بزرگمهر جزو متون پهلوی چاپ جاماسپجی دستور مینوچهرجی جاماسپ-اسانا است.
درونمایه این کتاب در حدود ۲۶۳ پند و اندرز است. با مقایسه متن یادگار بزرگمهر با گفتاری از شاهنامه فردوسی به نام «پند دادن بوزرجمهر نوشینروان را» میتوان بدین نکته پی برد که بی هیچ شکی این متن پهلوی یکی از منابع شاهنامه بوده و آن را فردوسی خود و یا مهربانِ سرای او از پهلوی ترجمه کرده است. اگرچه در همه جا و در همه واژهها این دو متن تطبیق کامل ندارند ولی باز تقریباً همه اندرزها و مضمونها (با اندک اختلافی) با همان نظم و ترتیب متن پهلوی در شاهنامه نیز آمده است.
در ترجمه و نظم این متن پارسی میانه، بایستی فردوسی رنج فراوانی برده باشد زیرا در پایان این گفتار می گوید:
یادگار بزرگمهر جزو متون پهلوی چاپ جاماسپجی دستور مینوچهرجی جاماسپ-اسانا است.
درونمایه این کتاب در حدود ۲۶۳ پند و اندرز است. با مقایسه متن یادگار بزرگمهر با گفتاری از شاهنامه فردوسی به نام «پند دادن بوزرجمهر نوشینروان را» میتوان بدین نکته پی برد که بی هیچ شکی این متن پهلوی یکی از منابع شاهنامه بوده و آن را فردوسی خود و یا مهربانِ سرای او از پهلوی ترجمه کرده است. اگرچه در همه جا و در همه واژهها این دو متن تطبیق کامل ندارند ولی باز تقریباً همه اندرزها و مضمونها (با اندک اختلافی) با همان نظم و ترتیب متن پهلوی در شاهنامه نیز آمده است.
در ترجمه و نظم این متن پارسی میانه، بایستی فردوسی رنج فراوانی برده باشد زیرا در پایان این گفتار می گوید:
سپاس از خداوند خورشید و ماه
که رَستم ز بوزرجمهر و ز شاه
چون این کار دلگیرت آمد بهبُن
ز شطرنج باید که رانم سَخُن